یادداشت های یک دانشجوی اقتصاد

ما عاقلانه می اندیشیم و عاشقانه عمل میکنیم شهید علم الهدی

یادداشت های یک دانشجوی اقتصاد

ما عاقلانه می اندیشیم و عاشقانه عمل میکنیم شهید علم الهدی

یادداشت های یک دانشجوی اقتصاد

میلاد ترابی فرد
اما از اسم محمد صادق خیلی خوشم میاد
دانشجوی کارشناسی معارف اسلامی و اقتصاد دانشگاه امام صادق(ع)
فعلا یادداشت های علمی و غیر علمی رو یک جا میگذارم
از هر کس که از این رهگذر میگذرد خواهشمندم تا مطالب بنده را در بوته نقد ببرد

پیام های کوتاه
  • ۶ بهمن ۹۴ , ۰۲:۲۵
    س
  • ۱۵ اسفند ۹۳ , ۲۱:۴۸
    .....
طبقه بندی موضوعی
۳۰
خرداد


نوشتاری از حقیر که در نشریه پدافند اقتصادی با نقد شیوه تولید انبوه و ستایش شیوه تولید کوچک و متوسط! به چاپ رسید:

1. طرح مسئله


 در طی دهه‌های اخیر شاهد بزرگ‌تر شدن نقش دولت‌ها در ایران بودیم، این رشد اما یک اثر بزرگ در اقتصاد را ایفا کرده و آن‌هم ساخت زمین‌بازی و قواعد و رویه‌های بلند و میان‌مدت در اقتصاد ایران بوده است، بی‌شک تحلیل زمین‌بازی اقتصاد ایران بدون فهم سازوکار دولت سخنی به گزافه است، چراکه چه ازنظر حجم و چه ازنظر کیفیت عملکرد دولت، درصد بالایی از زندگی ایرانیان به دولت بستگی دارد.


در این میان یکی از قواعدی که توسط این دولت نفتی به صورت عمده مورد حمایت قرارگرفته، این بوده است که تنها این بنگاه‌های بزرگ اقتصادی هستند که می‌توانند اهداف ما که رشد اقتصادی و اشتغال بالاست را تأمین کنند، همواره این مسئله همراه خود سلسله توجیهاتی را به همراه داشته ولی بیشتر می‌توان گفت که این توجیهات یک ظاهرسازی برای ماهیت جدید دولت در ایران است، چراکه دولت نفتی و منبع محور، دولتی است تخصیصی و دائم پول کلان بادآورده‌اش را خرج جایی می‌کند که در دور بعد رأی بیشتری بیاورد، نتیجه نهضت‌های کلنگ زنی به همراه بزرگتر کردن صنایع خاص است[1] این تخصیص عمدتاً به‌واسطه تأمین مالی کلانی که دولت می‌شود به‌صورت بزرگ است، به عبارتی این دولت چون ماهیت خود را جدای از مردم تعریف کرده باید هم این‌گونه فکر کند![2]


تا زمانی که این توجیهات در دست دولت است نمی‌توان به سمت الگوی درست مردمی پیش رفت، پس در این نوشتار بر آن شدیم تا این توجیهات اقتصادی را موردبررسی قرار داده و با انتقاد، راه را برای تصمیمات درست بازکنیم:


2. صرفه‌های اقتصادی بنگاه‌های بزرگ و تولید انبوه


معمولاً برای توجیهات اقتصادی یک بنگاه بزرگ توجیهات ذیل آورده می‌شود؛


2.1.                اثر مقیاس انبوه (Effect Of Scale)


معمولاً‌ از این اثر، کاهش هزینه‌های متوسط همراه با افزایش حجم تولید برداشت می‌شود.‌ ایـن‌ سازوکار در بسیاری از‌ فعالیت‌های‌ اقتصادی،‌ از تولیدی گرفته‌ تا‌ امور اداری و در‌ بسیاری‌ از سطوح، چون واحدها، کارگاه‌ها، کـارخانه‌ها صـادق به نظر می‌رسد.


منافع‌ تولید انبوه شناخته‌شده هستند؛ شاخص‌ترین‌ و اصلی‌ترین مزیت‌ مقیاس‌ بزرگ‌ تولید این است کـه هـزینه‌های‌ ثابت راه‌اندازی با افزایش سطح تولید تغییر نمی‌کند و در کل، هزینه تمام‌شده مـتوسط‌ بـرای‌ تولید یک کالا، پایین می‌آید.


2.2.  اثر‌ دامنه‌ تولید (Effect Of Scope)


که‌ عموماً از آن‌ به‌عنوان کاهش هزینه‌های متوسط تـولید به‌موازات افزایش تعداد مختلف کالاهای تولیدی تعبیر می‌شود. مزیت‌های ناشی‌ از‌ گسترش‌ دامنه تـولید مـربوط به استفاده مشترک از‌ منابع‌ غیرقابل‌ تقسیم،‌ مکمل‌ بودن کالاهای تولیدی و تعامل فرآیندهای تولید است. اکـنون باوجود فناوری‌های جدید، تغییر خط تولید از یک محصول به محصول دیگر تقریباً بـدون هزینه است.


2.3.  اثر تجربه (Effect Of Experience)


اثر تجربه عـبارت اسـت از کـاهش هزینه‌های متوسط همراه با افزایش حجم تـولید؛ کـه این تجربه در طول زمان انباشته‌شده است و سرمایه انسانیِ نیروی‌کار،‌ مدیران‌ و کارآفرینان را بـالا بـرده است.


2.4.  اثر سازماندهی (Effect Of Organization)


اثر سـازماندهی عـبارت است از به‌کارگیری تـولیدات بـیرونی به‌عنوان داده‌های موردنیاز به‌جای درونی کردن فرآیند‌ تولید‌ آن‌ها. این اثر نیز هزینه‌های متوسط تولید را کـاهش مـی‌دهد. بنگاه‌های بزرگ می‌توانند به‌جای تـولید زنجیره‌وار مواد اولیه-واسطه-نهایی، بـا تـمرکز بر تولید‌ محصول‌ نهایی و تـخصص یـافتن در‌ تولید‌ آن، هزینه تمام‌شده تولید را کاهش دهند.(ملکی نژاد،1385)


2.5.  اثر اقتصاد جهانی


در دوران جدید شاهد بحث‌های علمی‌ای (بخوانید تبلیغات توجیه‌ناپذیری) در این رابطه به وجود آمده که بر مبنای مزیت نسبی در هر منطقه باید صنایع خاصی فعال باشند، این بدین معناست که هر کشوری در این تقسیم‌کار جهانی، در یک زنجیره تولید قرار می‌گیرد و اگر در این زنجیره تولید بتواند صنعت بزرگ‌تری متناسب با مزیت‌های منطقه‌ای‌اش برپا کند، گوی رقابت را از سایر رقبایش در آن حوزه ربوده است، در این مورد تحت نظر دولت هر کشور باید سیل سرمایه‌گذاری‌های داخلی و خارجی به سمت این صنعت خاص باشد.


2.6.                اثر تقاضای اشتغال


این مورد که به‌نوعی مختص ایران است، دولت خود را در برابر سیل متقاضیان کار مسئول می‌داند، درنتیجه دائم به دنبال این است تا با بزرگ‌تر کردن صنایع موجود هم تعداد افراد شاغل این صنعت را بزرگ‌تر کند و هم با بالا بردن تیراژ تولید زمینه را برای شعارهای انتخاباتی و تبلیغاتی دولت بالا ببرد، در این مدل وجود صنایع بزرگ مهم‌ترین سیاست برای رفع بیکاری است. این استدلال هرچند به‌ظاهر خیلی مسخره می‌آید ولی تجربه‌ای است که طی دهه اخیر در حوزه خودروسازی درگیر آن بودیم.


2.7.  امکان داشتن تحقیق و توسعه (R&D) بزرگ


در بنگاه بزرگ اقتصادی امکان برداشتن قدم‌های بزرگ‌تر وجود دارد، این در صورتی است که در سایر بنگاه‌ها این امکان وجود ندارد.


3. آیا این توجیهات درست است؟!


در هنگام نقد یک سیاست یک روش این است که به صورتی کاملاً سلبی تناقضات درونی آن را نشان دهید و استدلال بر اشتباه بودن آن سیاست را بر مشکلات آن استوار کنید ولی یک نوع دیگر از جنبه‌های نقدی این است که از فضای آن مسئله یا سیاست بیرون بیایید و با نکات ایجابی ناکارآمدی و غیر بهینگی آن سیاست را نشان دهید.


در ذیل به ذکر مواردی می‌پردازیم که در توجیه سیاست مبتنی بر بنگاه‌های بزرگ نیامده و در صورت نگاه به این نکات توجیهات مطروحه بی‌اساس خواهند بود؛


3.1.                شرایط اقتصاد جهانی


در اثر اقتصاد جهانی چنین ذکر شد که بر اساس مفهوم مزیت نسبی و همچنین تقسیم‌کار جهانی کمپانی‌ها تخصصی‌شده‌اند؛ در این فرآیند نیز بایستی کشور منظور سرمایه‌گذاری لازم را در توانمندی‌های محوری داشته باشد اما با فرض صحت مقدمه این استدلال که تقسیم‌کار جهانی است نمی‌توان نتیجه گرفت که باید به سمت بنگاه‌های بزرگ رفت، نتیجه منطقی این بحث کوچک‌تر شدن و تجدید ساختار بنگاه است. تخصصی کردن امور می‌تواند شکل‌های مختلفی داشـته‌ بـاشد،‌ چون: سازمان‌دهی مجدد داخلی، تمرکززدایی و انـجام‌ تـرتیباتی‌ با‌ فـروشندگان‌ بـیرونی، از طـریق‌ پیمانکاری‌ و تأمین نیاز از بـیرون. در شق آخر آن یعنی تأمین نیاز از بیرون، صنایع‌ بزرگ‌ با‌ صنایع کوچک (اغلب بسیار کوچک‌تر از آن‌ها)‌ ولی متخصص‌ در‌ قسمتی‌ از‌ عملیات تولید و فروش، وارد هـمکاری مـی‌شوند. تـغییرات مـختلفی چـون پیمانکاری، بازگشت بـه تـخصص‌های اصلی، جدا کردن و فروش بخش‌های غیر محوری و... درنهایت به کاهش‌ تنوع و کوچک‌تر شدن بنگاه‌ها انجامیده اسـت. به‌بیان‌دیگر درحالی‌که منطق حاکم، لازمه رقـابت جـهانی را واحـدهای بـزرگ مـی‌داند، شـواهد و واقعیات دلالت بر روندی مخالف آن دارد.(ملکی نژاد،1385)


درواقع نه‌تنها این بنگاه‌های بزرگ نیستند که قوام و دوام اقتصادی را شکل می‌دهند که حیات خود این بنگاه‌ها نیز به بنگاه‌های بزرگ بستگی دارد، این بدین معناست که در شرایط اقتصاد جهانی نیز تکیه سیاست‌گذاری نباید بر بنگاه‌های بزرگ شکل بگیرد چراکه مـطالعات‌ مـوجود‌ بیانگر آن است که بنگاه‌هاى کوچک نسبت به بنگاه‌هاى بزرگ با سرعت بیشترى براى‌ دستیابى‌ به‌اندازه‌ای بزرگ‌تر که احتمال بقاى آن‌ها را در صنعت ممکن نماید، رشد‌ نموده‌اند‌. به‌ عبارتى، نرخ رشد بنگاه‌هاى کوچک به‌طور نسبى از بنگاه‌هاى بزرگ بیشتر است.(فیض پور و رادمنش،1391)


3.2.                نادیده گرفتن جنبه‌های اقتصاد سیاسی


متخصصان اقتصاد سیاسی با درهم آمیختن مفاهیم ثروت و قدرت تحلیل‌های واقع‌گرایانه‌ای را در رابطه با فضای اقتصادی نشان می‌دهند، این ادبیات مفاهیمی همچون رانت مثبت و منفی را در فضای تحلیلی وارد کرده است، رانت مثبت عبارت از آن دسته از فرآیندهای لابی‌گری قانونی است که در چارچوب قانون صورت گرفته و در راستای منافع یک جناح اقتصادی و یا سیاسی فعالیتی سیاسی و اقتصادی انجام می‌گیرد، این عمل چنانکه در خارج از چارچوب قانونی و علیه قانون انجام شود، رانت منفی به آن اطلاق می‌گردد.


ازجمله مواردی که تولید رانت را در یک ساختار تشدید می‌کند، این است که در یک بخش اقتصادی شاهد انباشت فنی، مالی و اقتصادی سرمایه باشیم در چنین صورتی بخش موردنظر بارانت حاصله از قبل نیروی انسانی تحت فرمان یا ثروت موجودش در راستای حداکثر کردن سود خودش در فرآیندهای قانونی به‌وسیله لابی‌گری اعمال اراده کرده و سیاست‌ها را شکل می‌دهد، همین کار علاوه بر اینکه برای این بنگاه مفید است ولی در عوض به علت فعالیت بالای این بنگاه‌ها سازوکار قانونی کشور که استراتژی‌های کلان کشور را شکل می‌دهد به‌صورت توجیه‌کننده این بنگاه‌ها درمی‌آید و سایر بخش‌ها معطل و مغفول می‌گردد. در چنین مواردی چنانکه منافع یک سری بنگاه کوچک در تضاد با منافع بنگاه بزرگ قرار گیرد، اعمال فشار بنگاه بزرگ از طریق رانت سیاسی و یا رانت اقتصادی مانع شکل‌گیری فعالیت‌های جدید شده و ظرفیت این بخش‌ها را به سمت بازار سفته‌بازی و دلالی محصولات این بنگاه‌ها می‌برد.


بهمنی (1385) در تشریح موانع موجود در سر راه بنگاه‌های کوچک آن‌ها را به چهار دسته موانع بازاری[3]، موانع مالی، موانع عدم دسترسی به اطلاعات و موانع سایت‌های دولتی ذکر می‌کند که به ترتیب رانت اقتصادی، رانت مالی، رانت اطلاعاتی و رانت سیاسی را شامل می‌شوند.


3.3.                قانون اثرات بعیده و اثرات جانبی[4]


همیشه یک فعالیت اقتصادی در رابطه با سایر فعالیت‌های اقتصادی دارای یک سلسله نفع‌ها و ضررها است، این نفع‌ها چه در بحث شکل‌گیری روابط تولیدی و چه خود روابط تولیدی صادق است، مهم‌ترین اثری که باید در این میان موردبررسی قرار گیرد بحث هزینه‌های اجتماعی است، یعنی در کنار اثرات اقتصادی صرف باید اثرات اجتماعی (که خود این اثرات نیز پایه بحث اقتصادی هستند) موردتوجه قرار گیرد، در بحث بنگاه‌های بزرگ نیز قضیه بدین شکل است بایستی دید که چقدر تشکیل چنین بنگاه‌های بلوغ و توانمندی اقتصادی را برای جامعه ما به همراه می‌آورد تا به صورتی مستمر مردم ما در این اقتصاد فعالیت کنند، در دو اثر تجربه و سازماندهی قبل‌تر دیدیم که توجیهات بنگاه‌های بزرگ بر این بود که به‌وسیله استفاده از انباشت سرمایه حاصل از پایین آمدن هزینه متوسط در تولید انبوه و به‌کارگیری تـولیدات بـیرونی به‌عنوان داده‌های موردنیاز به‌جای درونی کردن فرآیند‌ تولید‌ آن‌ها سود اقتصادی این صنعت بالاتر می‌رود، همان‌طور که مشاهده می‌کنید، اثرات این نوع تولید در بحث هزینه‌های اجتماعی به‌هیچ‌وجه دیده نشده است.


3.4.                نقدهای فنی


با این استدلال که «هزینه متوسط به ازای هر محصول در بنگاه بزرگ پایین‌تر است پس سود بیشتر است» بنگاه‌های بزرگ توجیه می‌شوند، این استدلال دچار مشکلات اساسی است، ازجمله اینکه این اتفاق فقط در بنگاه‌های بزرگ رخ نمی‌دهد، بلکه در هر بنگاهی (حتی کوچک) رخ می‌دهد، پس این توجیه‌کننده فقط بنگاه بزرگ نیست، این در صورتی است که در صورت پدید آمدن رقابت در بین بنگاه‌های کوچک چه‌بسا امکان پایین‌تر آمدن قیمت می‌باشد.


نقد فنی دیگر در مورد بنگاه‌های بزرگ در مورد به وجود آمدن تحقیق و توسعه‌هاست، این مورد نیز به معنای این نیست که در بنگاه کوچک نمی‌توان این سیر را پیش برد، چه‌بسا با داشتن یک بنگاه دانش‌بنیان بتوان عوض داشتن تحقیق و توسعه، بحث تحقیق و توسعه را در بطن و بافت بنگاه قرارداد.


4. نتیجه


شاید بتوان به دلایلی وجود یک بنگاه بزرگ را توجیه کرد و کشور را دارای آن دانست ولی باید دانست که این‌همه کار نیست و باید هدف سیاستی را بر روی اموری قرارداد که موجب رشد بین زمانی مداوم و بی رکود در اقتصاد بشود و این کار را نمی‌توان انجام داد مگر به‌وسیله بنگاه‌های کوچک، بنگاه‌های که در آن کارآفرینی، نوآوری و تغییر فناوری، ایجاد فرصت‌های شغلی و درآمد (ملکی نژاد،1385) به‌سادگی، سهولت و دوام بیشتری صورت می‌گیرد.


 


منابع:


تحلیلی بر نقش صنایع کوچک و متوسط در توسعه اقتصادی، ملکی نژاد، امیر، 1385


بررسی موانع و مشکلات بنگاه های کوچک اقتصادی در ایران، بهمنی، محمدمهدی، 1385

توزیع اندازه بنگاه های صنایع تولی



[1] حال بگذریم که الآن همین‌ها کلنگ هم نمی‌زنند و خستگی‌شان! را در همایش‌ها به درمی‌کنند!

[2] از این هم بگذریم که یک سری سی و اندی سال پیش رفتند بالا و هنوز برنگشته‌اند!

[3] مواردی همچون رانت حاصله از انحصار، رقابت یارانه‌ای، دسترسی به مواد خام ارزان‌تر و...

[4] Externalities


  • محمد صادق ترابی فرد
۳۰
خرداد

زبان، اقتصاد! مگه میشه؟! مگه داریم!؟

مطلع

همواره در زندگی ما فرزندان حضرت آدم نکاتی وجود دارد که علی‌رغم اینکه وجود دارد ولی ما نسبت به آن‌ها التفات نداریم، در این مواقع شاید این ارتباط به علت اینکه انسان لمس زیادی با آن پدیده دارد مغفول می­ماند، اما اگر انسان نسبت به آن ارتباط‌ها در جهان هستی پی ببرد آن موقع است که اولاً به علم خود افزوده و دوم اینکه تسلط به آن پدیده خواهد داشت و آن را می‌تواند در چنبره قدرت خود بیفزاید و اینجاست که انسان جمله معروف العلم سلطان را با پوست و گوشت درک خواهد کرد. این ارتباط‌ها همواره در دایره‌ای بزرگ‌تر از وجود انسان به نام دایره مجهولات هستند و خواهند بود تا تابع رشد انسان را مقید به خود کنند، پس تا اینجای بحث به این رسیدیم که این مجموعه شناخت‌ها انسان را قدرتمندتر می‌کند چون شناخت هر ارتباط در عالم هستی شناخت یک ابزار است برای رشد و پیشرفت. شناخت هر ارتباط هم شاید در قدم اول به علت نویی برای همگان جالب باشد ولی همین جالب بودن باید منشائی بشود برای عمل.

جوامع زبان دارند

بحث ما در ارتباط شناسی بین دو مقوله زبان است و اقتصاد! درست می‌خوانید، زبان و اقتصاد، قبل از اینکه بحث را بازتر کنم باید چند پیش‌فرض واقعی را به خواننده محترم متذکر شوم، اول آنکه در صحبت بر سر هر پدیده انسانی از جمله اقتصاد باید به این نکته توجه کرد که این پدیده، پدیده‌ای اجتماعی است و شناخت این پدیده بدون شناخت پیش‌زمینه اجتماعی آن به‌نوعی مهمل‌گویی است، از این حیث نوع ورود به بحث ما از منظر اجتماع­شناسی و فرهنگ شناسی است و این مسئله را از این حیث مورد مداقه قرار می‌دهیم، خواننده شاید در حین مطالعه به این فکر کند که این متن چه ربطی به اقتصاد دارد، جواب اینجاست که اقتصاد ماهیتش در یک بستر اجتماعی معنا می‌شود و فهم آن منوط به فهم اجتماع و فرهنگ است، یک‌زبان هم جزئی از این فرهنگ است که تأثیرش کم نیست، زبان همه‌چیز نیست ولی خیلی چیزهاست. دوم اینکه برای بحث در مورد زبان در دو سطح می‌تواند مطالعه و بررسی داشت یکی این‌که بیاییم و تمایز قائل بشویم بین نخبگان و عامه مردم تا بتوان گستره اثر این مسئله را موردسنجش قرار دهیم که البته دقت ما در این نوشتار بیشتر بر مسئله نخبگان و تصمیم سازان جامعه است که با درهم‌تنیدگی­ای که با بدنه مردم دارند قسمتی از این تحلیل را به مردم نیز برمی‌گرداند و دوم نوع اثرات یک‌زبان بر یک فرهنگ را موردبررسی قرار دهیم تا بتوانیم این گستره را مورد قضاوت قرار دهیم و سومین نکته که باید توجه کرد این است که اقتصاد را نباید یک علم ارزش خنثی و جهان‌شمول تصور کرد بلکه بایستی آن را متأثر از نظام ارزشی فرد یا افرادی که آن را مورداستفاده قرار می‌دهند یا آن را تحلیل می‌کنند باید دانست. همچنین اقتصاد را در هر بوم باید نسبت به هربوم دیگر متایز دانست، چه آنکه الگوی توسعه کره­ای با الگوی توسعه ژاپنی فرق دارد.

زبان ابزار دانایی است

تحلیل خود را با این سؤال شروع می‌کنم: آیا شما قادر هستید به چیزی که کلمه‌ای از آن در ذهن شما نیست فکر کنید؟ جواب: خیر چون وقتی از یک شیء کلمه‌ای در ذهن ما نباشد تصور آن نیز برای ما دشوار است، یا اگر تصور باشد ما قادر به این نخواهیم بود که با این کلمه‌ی نداشته گزاره تولید کنیم، وقتی گزاره نباشد ربط دادن آن‌ها هم محال است پس فکر کردن محال است، نقد این جواب این است که: بلی در مواردی می‌توان این مورد را نقض کرد، آن‌هم در مورد رنگ‌ها، بوها و... این مورد صادق است، پس ما می‌توانیم به‌وسیله «احساسی» که نسبت به اشیا داریم، فکر کنیم، سؤال شماره دو: گیریم شما برای شیء موردنظر کلمه‌ای وضع کرده‌اید، آیا قادر هستید بدون وجود ساختاری مشخص با آن کلمه فکر کنید؟ جواب مشخص است. حال سؤال سوم را می‌پرسم: گیریم توانستید احساس‌ها را در قالب ساختاری شخصی قرار دهید؛ آیا شما قادر هستید احساس خود را منتقل کنید و در جامعه زندگی کنید؟ جواب بازهم مشخص است.

دانایی در همه زبان­ها هست

حال این سه سؤال را گوشه ذهنتان نگه‌دارید و به این نکات فکر کنید:1) مردمان سیبری برای مصداق برف ده‌ها واژه دارند که در هیچ جای دنیا این‌گونه نیست، اعراب بیابان‌گرد هم برای مصداق شتر ده‌ها واژه دارند که بازهم در هیچ جای دنیا این‌گونه نیست، 2) مردمان شمال شرقی استرالیا برای توصیف جهات به‌جای واژگان چپ، راست، عقب و جلو از علائم جغرافیایی استفاده می‌کنند، یعنی آن‌ها نمی‌گویند پسر الآن در سمت چپ خانه است، بلکه میگویند پسر الآن در جهت شمال شرقی خانه است، با این وضع اگر شما سه تصویر یک بچه، یک جوان و یک پیرمرد را به سه فرد فارسی‌زبان، انگلیسی‌زبان و همان مردم استرالیایی بدهید و بگویید آن‌ها را مرتب کنند، نتیجه این خواهد بود؛ فارسی‌زبان تصاویر را از راست به چپ مرتب می‌کند، انگلیسی‌زبان آنان را از چپ به راست و ولی فرد استرالیایی آن‌ها را از شمال به جنوب مرتب می‌کند! 3) بسته به نوع بوم، نوع تفکر هم در مناطق مختلف فرق می‌کند؛ تا حال کسی فیلسوف مشهور کرد نمی‌شناسد (البته همیشه مواردی استثنا وجود دارد که آن‌هم به قدرت فلاسفه دیگر مناطق نیست) در عوض این مردمان در موسیقی و شعر و هنر ویژگی‌های خارق‌العاده دارند، بسته به همین موارد نوع کلمات هم در این مردمان کمتر فلسفه مآبانه است.

نادانان بی­زبان هستند

در بالا به برخی از جوانب و حواشی که یک‌زبان دارد اشاره شد، بااین‌وجود خوب است به مزایایی که آموختن یک زبان دارد اشاره‌کنیم: نخست اینکه با آموختن یک زبان راه جدیدی برای تجربه خلقت برای شما پدیدار خواهد شد، به این فکر کنید که با آموختن یک زبان جدید می‌توانید جنبه‌های جدیدی از دنیا را بشناسید و حس کنید، مثلاً دقت نظری که زبان عربی برای توصیف حالات مختلف انسانی دارد را با عمق نظری که یک زبان فلسفه مآب دارد وقتی کنار هم قرار دهید، یک نظام تحلیلی خوب برای بررسی دقیق و تا ریز جزئیات حوزه انسان‌شناسی خواهید داشت، یا مثلاً در علوم تجربی وقتی شما انواع باران را در یک زبان شناختید حس شما نسبت به جزئیات علمی در حوزه جغرافیا و آب‌وهوا فرق خواهد کرد، یک زبان جدید یک از شمال به جنوب دیدن جدید در تحلیل شماست و به شما وسعت علمی می‌دهد، چه در حد الفاظ چه در حد ساختارهایی که یک زبان دارد. با این توصیفات یک نخبه اقتصادی علاوه بر مزایا و محاسنی که فرصت ارتباط با سایر مردمان دنیا برای او با این کار پدید می‌آید این پختگی فکری هم به یاری او خواهد آمد.

­بی­زبان­ها احمق هستند

حال که این حسنات را کنار هم قرار می‌دهیم می‌بینیم همه زبان‌ها، زبان علم[1] هستند، با مرگ یک زبان گوشه‌ای از تجربیات ارزشمند بشری از بین خواهد رفت و این مسئله علم انسان‌ها را دچار خدشه می‌کند، علاوه بر این با اضمحلال یک‌ زبان توانایی درک محیط توسط افراد همان زبان در آن منطقه جغرافیایی از بین خواهد رفت، مردمی که زبانشان تغییر کرده شیوه به ثبات رسیدهای از تعامل با محیط خود و مردمان خود را از دست می‌دهد، این تغییر شاید حس نشود و در ملل دنیا به‌صراحت مشاهده نشود ولی این نکته را به عینه قابل‌مشاهده است که ملت‌هایی که زبان دوم و رسمی غیربومی دارند یا زبان گذشتگان خود را ازدست‌داده‌اند ژن اجتماعی خوبی ندارند و تمایل به تمدن سازی که به‌عنوان یکی از مؤلفه‌های اصلی رشد اجتماعی است ندارند، هیچ‌کس از هند یا پاکستان یا الجزایر یا کشورهای آفریقایی که یا زبان دوم اختیار کرده‌اند یا زبان گذشته و بومی خود را ازدست‌داده‌اند انتظار تحول جهان و ایفای نقش اساسی در بین سایر ملل را ندارد، پس آن‌ها ملت‌هایی مترقی نخواهند شد. این ملت‌ها هستند ولی مریض‌اند، بی‌آنکه خود بدانند.

احمق­ها منزوی هستند

در اجتماعی هم که نخبگان و تصمیم سازانش زبان ملی خود را زبان علم نبینند نمی‌توان امید زیادی به پیشرفت و ترقی داشت، چه آنکه در دوران بیسوادانه حاضر ما، آقایان ضرب‌المثل و شعر و تمثیلات زبان فارسی را علمی نمی‌دانند! در میان نخبگان هر جامعه اگر این فکر تولید شد که علم باید تکیه‌بر یک زبان و بر یک نوع اندیشه! دارد امید به تصمیم‌سازی نیست، امید به تقلید و میمون بازی است. نگارنده از این بیم ندارد که اندیشمندان جامعه برای علم جویی زبان‌های تازه بیاموزند ولی بیم آن را دارد که زبان انگلیسی‌زبان دوم ما بشود و آنگاه است که تصورات ذهنی ما، فکر ما و تجربه بومی ما، از بین خواهد رفت، کلمات و ساختارهای زبانی بومی ما دچار آسیب میشود و آنگاه است که باید روز از نو روزی از نو، آرمان‌های تمدنسازانه ما از بین خواهد رفت و آنگاه خواهد بود که ما منزوی خواهیم شد، انزوا به این نیست که چهار صباحی رابطه اقتصادی نداشته باشیم، آنگاه خواهد بود که تبدیل به یک ملت بی‌هویت و ناشناس و بورکینافاسو مسلک بشویم.

منزوی­ها اقتصاد ندارند

تا بدین­جا به این نتیجه رسیدیم که یک ملت بی­هویت، جامعه و فرهنگ ندارد، بی­زبانی او را بی هویت میکند، انسان بی­هویت نیز بی­فکر است، انسان بی­فکر هم تصمیم­های غیرعقلایی می­گیرد­، او فن تعامل با دنیا و منطق را بلد نیست، چون فکر و هویت ندارد، همین شکل اجتماعی بد، یک اقتصاد بد را نیز برای او شکل میدهد.

نتیجه اخلاقی این بحث تنها این می­تواند باشد که در جامعه ایرانی باید تقلید از غرب و این میمون­بازی­ها را کنار بگذاریم و خودمان با تکیه بر زبان و اندیشه و فرهنگ خودمان جامعه خودمان را بسازیم. بهترین راه برای این هویت بخشی جنبش علمی اندیشمندان است که به ما هویت میدهد.

 



[1] تازه این جدای از جنبه­های آکادمیک قضیه است که به عقیده نگارنده این نگاه که علم را محصور در جنبه­های آکادمیک بدانیم نگاهی غلط است.


  • محمد صادق ترابی فرد
۳۰
خرداد

نوشتار زیر یک سری توصیه هاست برآمده از تجربه شخصی حقیر در انتخابات هفت اسفند...

نماینده مجلس باید استراتژیست باشد

ماه‌ها پیش قبل از شروع انتخابات هفت اسفند در حال مطالعه در مورد رابطه مجلس و اقتصاد مقاومتی بودم تا بتوانم نماینده‌ای انتخاب کنم که به درد پازل معضلات کشورم بخورد، طبیعتاً قدم اول این بود که سروقت قانون اساسی که قانون مادری برای سایر قانون‌هاست بروم تا وظیفه‌های یک نماینده را آن‌طور که قانون تعریف کرده بشناسم، اما باکمی توجه به این نکته رسیدم که همه مواردی که در رابطه با نماینده مجلس شورای اسلامی قانون اساسی تعیین کرده به‌نوعی ابزار برای کار یک نماینده است، یعنی هر دو نوع ابزار قانون‌گذاری و نظارت (با جزئیاتشان) هر دو ابزاری برای پیشبرد یک کار و یک هدف هستند که سایر اصول قانون اساسی آن‌ها را مشخص کرده‌اند، نماینده باید بتواند با ابزارهای صریح این‌چنینی و ابزارهای غیرصریحی مانند لابی‌گری یک سری اهداف را محقق کند؛ اما در این میان ابزار اصلی نماینده که قانون‌گذاری باشد برای بنده خیلی مهم به نظر آمد، برای من قانون‌گذاری به‌مثابه یک استراتژیست بودن است، استراتژیست هم یعنی کسی که طراحی زمین بازی را بلد است، با خصوصیات مورد کارش آشناست و بهترین زمین بازی را برای رسیدن به هدفی مطلوب طراحی می‌کند.

برای مصداق یابی و انتخاب گزینه اصلح مجبور بودم تا یک دسته‌بندی نسبت به سنخ افرادی که نماینده می‌شوند داشته باشم، معمولاً نماینده‌ها سه دسته هستند؛ یک دسته آن‌ها که فقط به فکر منافع خود هستند، چنین نمایندگانی اکثراً تک دوره‌ای هستند و پس از دوره نمایندگی مجموعه اقتصادی‌ای که برای خود در این دوره از طریق رانت به دست آورده‌اند کار می‌کنند، دسته دوم آن دسته از نمایندگانی هستند که حتی در دوره نمایندگی هم فراموش نکرده‌اند هنوز انتخابات تمام‌شده است، اینان انتخاباتی می‌اندیشند و دائم در پی چانه‌زنی برای کشیدن بودجه به سمت حوزه انتخابیه خود هستند (البته ناگفته نماند که همه انتخاباتی فکر نمی‌کنند، ولی بازهم اقتصاد را انتخاباتی می‌کنند)، دسته سوم هم کسانی هستند که وقتی انتخاب می‌شوند دقیق می‌دانند که برای تصمیم‌سازی برای یک ملت انتخاب‌شده‌اند و در جایگاه چارچوب سازی برای یک کشور هستند. کمکم داشت ایام انتخابات نزدیک می‌شد و ناچار بودم یک گزینه مناسب انتخاب کنم، خب با این مقدمه‌ها باید یک سری شاخص طراحی می‌کردم؛ شاخص اول این بود که زمین‌بازی بلد باشد بچیند، استراتژی است باشد، نماینده‌ای که تنها دغدغه‌اش آسفالت و پل شهرش باشد، نماینده نیست، نماینده خوب می‌داند که در مقام نظر دادن درباره یک کشور یا حداقل یک منطقه وسیع است پس دو سه مرحله قبل‌تر از معضل را می‌بیند یا برای درمان یک درد فقط به زخم نگاه نمی‌کند، شاخص دوم این بود که دید جهانی داشته باشد، نماینده‌ای که افق دید مردم یک شهرستان را به یک دنیا باز کند، نماینده‌ای که برای رأی آوردن به قومیت‌ها تکیه می‌کند نماینده نیست، نماینده‌ای که در تصمیم‌گیری‌هایش منافع ملی را لحاظ نکند نماینده نیست، نماینده خوب این را می‌داند که در نهادی قرار دارد که بر بسیاری از مناسبات جهانی تأثیر می‌گذارد، ویژگی بعدی این است که یک نماینده خوب سیاست را فدای اقتصاد نکند، این مملکت به‌اندازه کافی چوب حزب‌بازی و عدم توافق و تفاهم عمومی بر اقتصاد را خورده، نماینده باید در مجلس پیش از آنکه حزبی بیندیشد مردمی بیندیشد، ویژگی بعدی این بود که نماینده باید اولویت‌ها را بفهمد، هر خوبی هر زمان خوب نیست، اولویت فعلی کشور اقتصاد است باید آستین‌ها را بالا زد و جای نفوذها را گرفت.

 شاخص بعدی آدم متدین باشد: آدم غیر متدین در کوران حوادث فاسد و قدرت‌طلب می‌شود و به نهادهای قدرت و ثروت بسته می‌شود، ظلم‌ستیز باشد هر جای دنیا که باشد که این عقلانی است، طرفدار حقوق محرومین باشد چراکه اساساً کاراترین سیاست اقتصادی سیاستی است که بر اساس این قشر بسته شود، چراکه اجرای سیاست در این قشر و بالا بردن رفاه آن قشر کف رفاه جامعه را بالا می‌برد به خاطر اینکه اولاً با بالا رفتن سطح معیشت پایین‌ترین دهک سطح جدیدی از سطح معیشت برای بالاترین دهک جامعه رقم میزند و برعکس این رابطه برقرار نیست دوما جمعیت بالایی دارند و تأمین معیشتشان عناصر جدید فعال اقتصادی به آن اضافه می‌کند،...قانونی که پولداران را پولدار‌تر کند، قانون مملکت اسلامی نیست، طرفدار حق باشد این در برابر کسی است که همه‌چیز را حق مردمان حوزه انتخابیه خودش می‌داند چراکه مخالفت با عدالت دودش در چشم همه می‌رود.

استراتژیست­ها تحرک ایجاد میکنند

تا اینجا یک نماینده نسبتاً خوب را پیداکرده بودم ولی همه راه را نرفته بودم، برای نماینده شدن استراتژیست بودن کافی نبود، نماینده باید انقلابی باشد او باید زمینه ورود ایده‌های انقلابی به جامعه باشد، پایبند به عنصر حرکت باشد، انقلابی و حرکت زا باشد، حق‌گو باشد، یک نماینده انقلابی جوان گرا نیز هست، او خوب می‌داند که در طی دوره خدمتش باید چند جوان را تربیت کند.

این اقتصاد نیاز به درک دارد

تا اینجا به این رسیده بودم شهر من نیاز به یک «استراتژیست انقلابی» دارد و تا اینجا شاید همه‌چیزتمام شده بود ولی بازهم برای محکم‌کاری گفتم همه این‌ها که برای روی کاغذ بود، اقتضائات واقعی کشور من هم باید موردتوجه قرار می‌گرفت، برای همین نگاهی هم به واقعیت اقتصادی کشور کردم، اقتصاد کشور من عبارت است از یک انباشت غیرمنطقی سرمایه (به معنای عامش اعم از انسانی و غیرانسانی) در یک بروکراسی فربه دولتی و شهرهای مصرفی و بی‌مصرفی همچون تهران، اصفهان و...که هزینه اجتماعی‌شان هر سود خالصی را که تولید کند از بین می‌برد، اقتصاد کشور من اقتصادی متمرکزشده با سیاست‌گذاری‌های مریض، دستوری و از بالا به پایین است، اقتصاد کشور من در یک‌کلام مردمی نیست، برای همین نیاز بود تا به این مسئله هم‌فکر کنم برای همین با کاندیدای مدنظرم شروع به گفتگو درباره این مسائل کردم، سعی کردم تا علاوه بر رسوخ این اندیشه‌ها به او، به او متذکر شوم که هر مقام و مسئولیتی یک رسانه است، سعی من بر این بود تا مسائل و مشکلات کشور را متوجه او کنم تا اگر روزی نماینده شد به این مسائل توجه کند، من اسم این کار را گذاشته بودم «حلقه‌های نفوذ متقابل» ایده، ساده و بدیهی بود، هر شخص نسبت به جامعه و مسئولین جامعه خود مسئولیت دارد و مسئولیت او در این است که به مسئولان مشورت خوب بدهد، این در برابر نفوذی بود که دشمنان این ملت سعی در رسوخ آن هستند، آنان سعی‌شان این است که مسئولین ما آن‌گونه که آن‌ها دوست دارند، فکر کنند، خب باید چه کرد؟ آیا راهی جز این بود که ما تفکر انقلاب اسلامی را در بدنه مسئولین کشور به‌وسیله گفتگو وارد کنیم؟!

استراتژیست با زمین بازی­­اش تعامل میکند

کار را از این هم فراتر بردم، سعی کردم تا تحت همان پروژه حلقه‌های نفوذ متقابل از بلندگوی رسانه‌ای آن کاندیدا استفاده کنم و پیامم را به گوش مردم برسانم برای همین کانال تلگرامی او را در دست گرفتم و نسبت به تحلیل وضعیت شهر در نسبت با اقتصاد مقاومتی مطالبی چند بنویسم، همان‌جا بود که به تجربیات خوبی دست پیدا کردم، نخست این بود که اولاً سواد اقتصادی مردم ما پایین است، دوما آن‌ها اهل تحلیل نیستند، در موردمطالعه من مردم قومی می‌اندیشند و تصحیح آن مهروموم‌ها مشقت می‌طلبد، تجربه‌های دیگری هم‌کسب کردم که اینجا جای باز کردن آن‌ها نیست، همین کانال تلگرامی بعدها منشأ یک ایده بسیار زیبا شد، همان کانال را تبدیل به یک کانال اقتصاد مقاومتی منطقه‌ای کردم و در آن علاوه بر بالا بردن سواد اقتصادی مردم سعی می‌کردم برای مشکلات شهر از منظر اقتصاد مقاومتی جوابی درخور و بومی پیدا کنم، این ایده‌ای بود که در صورت گسترش و ارتباط‌گیری کانال‌ها توانایی ایجاد «اتحادیه‌های اقتصاد مردمی» در مناطق مختلف را فراهم می‌آورد، اتحادیه‌هایی مردمی­ای که سرمایه را به بخش تولید هدایت می‌کرد و مردم را برای ایفای نقش در اقتصاد توانمند می‌کرد، تکیه من در کانال بر سه قشر، جوانان، زنان و کارآفرینان بود، این ایده درواقع تلاش ضعیفی بود در برابر این معضل بزرگ اجتماعی ما که مسئولین تهران نشین را از واقعیت مسئله دور می‌کرد، ارتباط با مردم را به انتخابات بعدی موکول می‌کرد و مفاهمه و توافق و تفاهم بین مسئولین و مردم را از می‌برد، نماینده ما یک وجه اصیل علمی را ندارد و آن مطالعات میدانی و رصد و تحلیل درصحنه است، به خاطر همین قوانین او ارزش پایینی دارند. چه خوب میشد که نمایندگان ما علاوه بر وظیفه قانونگذاری وظیفه هدایت جریان توده مردمی که از آنها حمایت کرده­اند بر عهده بگیرند و از آنها استفاده میکردند.

اینجا برمی‌گردیم به اصل بحث؛ تلاش من، روی این بود که اقتصاد مقاومتی درصحنه اقدام و عمل بیاید و در این مسیر هر چه کردم توفیق الهی بود، ولی شاید برای خواننده گرامی این سؤال پیش آید که کجای این تحلیل‌ها اقتصاد مقاومتی بود؟ جواب اینجاست که تعریف اصلی اقتصاد مقاومتی در این است عناصر نظام اقتصادی آن‌قدر باهم باشند که هیچ ضربه‌ای نتواند آن را به بحران ببرد، برای حرکت به این سمت باید در دو جهت کارکرد، یکی انسان‌های موفق در این عرصه تربیت کرد و دیگری اینکه ساختارهای ضربه‌پذیر اقتصاد را اصلاح کرد و این ساختارها نیاز به فکر و ایده جدی دارد.

نماینده مجلس باید علاوه بر اینکه از بالا زمین بازی را میچیند باید با زمین بازی خود تعامل داشته باشد و به نوعی با کشاندن مردم در وسط صحنه زمین بازی را شکل بدهد.


  • محمد صادق ترابی فرد
۱۷
ارديبهشت
اگردانشگاه اجازه بده دوست دارم به درد جامعم بخورم
  • محمد صادق ترابی فرد
۱۵
اسفند

هستی شناسی امر مردم در سپهر سیاست انقلاب خمینی، نمایانگر مفهوم قوس های صعود و نزول در رشد یا عدم رشد مهره های بازیگر صحنه است... و این خود گواه حقانیت و پویایی انقلاب روح الله خمینیست...

  • محمد صادق ترابی فرد
۰۶
بهمن

سپاس خدای را که حتی به س سبحان الله هم بنده اش را خریدار است...

  • محمد صادق ترابی فرد
۲۳
دی

اراده و عزم یک ملت برای یک مصاف جهانی و تصمیمی به بزرگی ابرقدرت شدن، مسیری را برای آن ملت می‌سازد که در آن شرایط باید با مشکلات دست‌وپنجه نرم کند تا این آبدیده روزگار توانایی قدرتمند بودن را داشته باشد، وگرنه هر تختخواب نشسته‌ای را نشاید به بزرگی! ملت ما هم در مسیر خود به سمت یک ابرقدرت اقتصادی شدن باید بحران‌های مختلف را پشت سر بگذارد، در این نوشتار نیز قصد بر این است تا به چاره‌اندیشی برخی از این بحران‌ها بنشینیم، آن‌هم در مسئله مبتلابه نیروی کار، در قسمت اول سعی بر این خواهیم داشت تا تعریف خود را از مواقع اضطرار ارائه کنیم چراکه بسته به زمان، مکان یا عوامل اضطرارساز، علل و نمودهای مختلفی از شرایط اضطرار وجود دارد، در قدم بعد به این سؤال جواب می‌دهیم که در این مواقع درمان در چه سطحی است؟ در قدم سوم نیز به بررسی راه‌کارهای موجود و احتمالی خواهیم پرداخت، بدیهی است که به فراخور این نوشتار رخصت بررسی مفصل تمامی موارد وجود ندارد فلذا در این نوشتار فقط به قسمتی از این موارد خواهیم پرداخت؛

زمان اضطرار اقتصادی چیست؟

همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، زمان اضطرار بسته به زمان وقوع، مکان و عوامل اضطرار ساز، علت‌ها و یا نمودهایی مختلف دارد، در ذیل تعدادی از مصادیق زمان اضطرار اقتصادی آمده است:

اضطرار خاموش

اضطرار اما همیشه جلوه و نمای پرآشوبی ندارد، ولی شاید جامعه درون خود دچار یک سری معضلات شده است که آن را مستعد آشوب اجتماعی می‌کند، در این موارد حتی شاید جامعه درون خود نوعی رونق داشته باشد، فعالیت عمرانی زیاد شده باشد یا جنب‌وجوش مردم در حوزه‌هایی بالا رفته باشد ولی در آخرالامر وقتی یک کارشناس اهل‌فن این جامعه را می­نگرد متوجه یک سری آسیب‌های اجتماعی و اقتصادی مانند عدم توازن در همه ساحت‌ها ازجمله اقتصاد، جغرافیا و جمعیت است، ازجمله این موارد این است که مردم دچار جو زدگی و عدم تعادل روان اقتصادی شده و جریان ثروت را به بخشی از اقتصاد بکشانند که به صلاح نیست، در چنین مواردی هرچند عده‌ای منتفع می­شوند، ولی این هدایت نامعقول سرمایه، سایر بخش‌ها را از فعالیت انداخته و نه‌تنها در آینده‌ای نه‌چندان دور خود آن بازار را به اشباع کامل و رکود می‌کشاند، بلکه این رکود باعث می‌شود تا سایر بخش‌ها از فعالیت بیفتند، مثال واضح این مسئله، شوک مسکن سال 86 بود که تقریباً نیمی از اقتصاد را به سمت خود کشاند و با این حجم گسترده سرمایه سایر بخش‌های اقتصاد را از کار انداخته است. این اضطرار اما وقتی از جانب دشمن مدیریت شود ممکن است به‌صورت جنگ نرم ظهور و بروز پیدا کند، مثلاً وقتی دشمن در حال تزریق نوع خاصی از اخبار به جامعه است، منظورش این است که در آخرالامر این سلسله اخبار نوع خاصی از سخت‌افزار ضد آن جامعه را مدیریت کند، یک مثال خوب برای این مورد این است که در جامعه ما مدام بر طبل مفاسد اقتصادی و اداری کوبیده شود، نتیجه این عمل چیزی جز پایین آمدن بهره‌وری نیروی کار و پایین آمدن فرهنگ اقتصادی جامعه نیست. اضطرار خاموش اما نوع دیگری هم دارد و آن‌هم معضلات اجتماعی است که این نوشتار جای بحث سر آن نیست.

تهدید اقتصادی

شاید بتوان این نوع از اضطرار را مهم‌ترین نوع از اقسام اضطرار دانست، چراکه این تهدید است که مقدمه بحران و هجوم اقتصادی است و همان‌طور که عکس‌العمل در هنگام هجوم و حمله اقتصادی واجب است، عمل در هنگام مقدمه این هجوم نیز واجب است، در چنین شرایطی ممکن است دشمن-چه بیرونی و چه خارجی-برای اندازه‌گیری، پایش و رصد دو سطح از داشته‌های ما وارد عمل شود، یکی بررسی واکنش روانی ما که میزان اهمیت بخش مورد هدف را برای طرف تهدیدکننده مشخص می‌کند[1] نوع دیگر هم اینست که با این تهدید دشمن با سنجش میزان تغییرات متغیرهای اقتصادی ویژگی‌های اقتصاد ما را پایش می‌کند تا برای هجوم دست پری داشته باشد.

اضطرار جز

این نوع از بحران‌ها از نوع بحران‌هایی هستند که در سطح خرد شکل می‌گیرند، مثلاً ورشکستگی تعدادی از کارخانجات در یک منطقه یا آسیب رسیدن به صنعتی در کشور ازجمله موارد این نوع از اضطرارهاست، اما این نوع از اضطرارها درون خود تقسیم‌بندی‌هایی دارند، ازجمله اینکه آیا مکانمند هستند یا نه؟ این بدین معناست که در این وضعیت آیا سطح ورشکستگی در یک ناحیه اقتصادی است یا درون یک صنعت خاص شکل‌گرفته؟ دانستن این موضوع ما را به عمق بحران آگاه‌تر می‌کند، مثلاً بحران اقتصادی در سیستان و بلوچستان که منجر به تعطیلی بالای نود درصد از صنایع این استان شده، متفاوت است از بحرانی که در صنعت چرم در کشور به دلیل تحریم‌ها و عدم ورود ابزار تولید رخ‌داده است. گونه دیگر تقسیم‌بندی این است که این بحران را با مقیاس افراد شاغل و درگیر در آن حوزه بسنجیم، در این شرایط، تعطیلی یک واحد ده‌هزارنفری از تعطیلی ده شرکت بیست‌نفری شاید مهم‌تر باشد، اما اگر یک مقیاس دیگر را برای سنجش به کاربریم و آن‌هم این باشد که آیا حوزه کاری نهادهای اقتصادی مذکور در بخش‌های زیرساختی و حیاتی و ضروری هستند یا نه؟ در اینجا شاید همان ده شرکت مهم‌تر از یک صنعت ده‌هزارنفری هستند!

جنگ اقتصادی

درباره جنگ اقتصادی سخن فراوان زده‌شده، ولی آنچه نگارنده درباره آن به جمع‌بندی رسیده است این است که بایستی بین دو پدیده ساخت و زیرساخت اقتصاد داخل تمییز قائل بشویم، نتیجه این تمایز این است که بین رقابت و سازندگی متقابل اقتصادی در جهان و حمله اقتصادی باید فرق قائل شویم، این بدین معناست که وقتی مثلاً چین برای گرفتن بازار تولید داخل ما دست به دامپینگ میزند یا از کالاهای ما کپی‌برداری می‌کند در حال رقابت طبیعی با اقتصاد کشور ماست، درواقع او با ساخت داخلی ما رقابت می‌کند، در چنین شرایطی بیشتر نیروی کار، بیکار می‌شود ولی اقتصاد زیرساخت خود را برای جبران این معضل دارد، نوع دیگر جنگ اقتصادی اما مانند وقتی است که کشوری مانند آمریکا، ما را تحریم می‌کند یا با فرستادن استاکس نت قصد در خرابکاری در صنعت ما را دارد یا با اقداماتی مانند بیوتروریسم منابع انسانی اقتصاد ما را هدف قرار می‌دهد یا نسخه‌ای را برای ما می‌پیچد که در دورانی تورم 45 درصدی را برای ما رقم میزند، همه این‌ها نشان از این است که او زیرساخت اقتصاد ما را هدف قرار داده است و وقتی زیرساخت اقتصاد یک کشور هدف قرار گیرد، آن کشور درواقع تسهیلات تولید را ازدست‌داده است و این یعنی فلج اقتصادی، در چنین شرایطی علاوه بر بیکاری اقتصاد تسهیلات خود را از دست می‌دهد.

بحران اقتصادی

الآن چند سال است که مقوله‌ای تحت عنوان بحران اقتصادی جای خود را در ادبیات اقتصادی بازکرده است همچنین برای تحلیل این پدیده در سطوح مختلفی به‌صورت گسترده‌ای در فضای علمی بحث شده است، این بحث‌ها از تحلیل‌های عملیاتی گرفته تا بررسی‌های عمیق تقسیم می‌شوند، عده‌ای این پدیده را فقط در یک بحران مسکن ساده می‌بینند و عده‌ای آن را نشانه زوال یک مکتب می‌نگرند، ولی به هر جهت این پدیده را می‌توان از خصوصیات یک نظام سرمایه­سالار و سرمایه­مدار دانست، چنانکه در دویست‌ساله اخیر شاهد بسیاری از این بحران‌ها بوده‌ایم، این پدیده اما در کشورهای مختلف گونه‌های متفاوتی را داراست، همچنین یک نکته مهم این است که این پدیده ظهور یکسانی ندارد و در هر زمان و مکان بروز متفاوتی را از خود به نمایش می‌گذارد پس نمی‌توان درباره هیچ‌یک از آن‌ها پیش‌داوری یکسانی داشت (البته از حیث عملیاتی) البته ممکن است که برخی از بحران‌ها درواقع یک عبور بحرانی باشند چراکه هر دنیای جدیدی نیاز به یک تغییر جدید دارد و چه‌بسا این تغییر سخت و شدید نشان از یک خبر خوب در آینده را دارد فلذا ست که در هر بحرانی این نیز بررسی شود که آیا این واقعه به سمت مطلوبی می‌رود یا نه؟!

خرابکاری اقتصادی

اضطرار اقتصادی اما همیشه بسته به این نیست که یک سری علل و عوامل دست‌به‌دست هم دهند و یک بحران سازی را مدیریت کنند، در برخی مواقع نیز دشمن با استفاده از عوامل نفوذی خود سعی در به هم زدن سازوکارها و شاهرگ‌های اقتصادی را دارد، در چنین مواردی ضربات صرفاً از جنس اقتصادی است و ضربه به بازار نیروی کار از تبعات آن است. البته این به‌جز مواردی است که خرابکاری به‌صورت اعتصابات کارگری و مسائلی این‌چنین رخ می‌نماید.

زمان جنگ نظامی

جدی­ترین تلقی از زمان اضطرار اقتصادی زمان جنگ نظامی است، در چنین شرایطی نه‌تنها اقتصاد که اجتماع نیز دچار اضطرار شده و سازوکارهای اقتصادی بسته به گستردگی جنگ شکل دیگری به خود خواهند گرفت، جنگ علاوه بر تخریب زیرساخت‌های اقتصادی کشور، جریان نیروی کار کشور را به سمت‌وسوهای خاصی می‌کشاند که بالا بردن تقاضای کل جامعه توسط دولت برای اداره جنگ، کاهش سطح روابط اقتصادی بین‌المللی کاهش سطح حمل‌ونقل بین‌المللی، بحران مرزنشینان، کمبود برخی اقلام اولیه تولید و مسائلی این‌چنین از این جمله‌اند. طبیعتاً درصد بالایی از نیروی کار در چنین شرایطی به جنگ خواهد رفت، مهم این است که دولت چگونه بتواند در چنین شرایطی باقیمانده نیرو را به گونه بهینه‌ای برای پشتیبانی کشور و جنگ سامان دهد.

اضطرار پس از اضطرار!

همیشه بعد از بروز یک بحران قسمتی از جمعیت هم می‌مانند که مضطرب و بحران‌زده در جستجوی فردایی بهترند، مرزنشینان فلک‌زده امروز دنبال محل سکنی برای زیست هستند، همچنین مردمان کشور جنگ‌زده در تلاش‌اند تا خود را به کشور همسایه برسانند تا بتوانند حداقل‌های زندگی را داشته باشند، همه این انتقال جمعیت‌ها یا انتقال نیروی کار از مکانی به مکانی دیگر یا از صنعتی به صنعت دیگر معضلات فراوانی را برای میزبان فراهم می‌آورد.

سطح برخورد با مسئله کجاست؟

در رابطه با مسئله نیروی کار در هر بحرانی می‌توان چند سطح برخورد را تعریف کرد، اما قبل از آن لازم است تا نسبت به اولویت‌بندی انواع اضطرار اقتصادی اقدام کرد، خواننده گرامی خود به‌خوبی در بالاتر این سیر را مشاهده کرد که انواع اضطرار به ترتیب مقدمه‌ای تا آخرین مرحله چینش شده است، در تمام سیر اقدامات دشمنان نسبت به یک اقتصاد همیشه آنان اول به بحران‌های خاموش و درونی ما دل می‌بندند، در مرحله بعد آنان اقدام به تهدید می‌کنند تا ما را پایش کنند، در مرحله بعد نیز آن‌ها از ضعف داخلی ما در اضطرارهای جز و بحران‌های اقتصادی، جنگ و خرابکاری اقتصادی شروع می‌شود تا همه‌چیز به ضعف و زوال نظامی برسد و کار یکسره شود، البته باید قبول کرد که همه این انواع اضطرار به‌نوعی همیشه هست ولی شدت و ضعف آن به ما نوع و شدت عملکرد را متذکر می‌سازد.

در این میان باید دانست که در هر یک از این موارد بایستی میان، چند سطح برخورد تمایز قائل شد، یکی این است که باید بین اقتصاد نیروی کار و جریان نیروی کار تمایز قائل شویم، وقتی سخن از اقتصاد نیروی کار به میان می‌آید دامنه مسائلی همچون امور مالی و دستمزدها، بهره‌وری نیروی کار و مسائلی این‌چنین به ذهن متبادر می‌شود ولی وقتی از جریان نیروی کار سخن به میان می‌آید بایستی به عواملی که به خود نیروی کار مربوط است توجه شود، ازجمله؛ مهاجرت، آموزش نیروی کار، جمعیت بیکاران کشور جغرافیای توزیع نیروی کار در کشور و مسائلی این‌چنین باید توجه شود، همچنین در سطح اقدام در برابر بحران‌ها بایستی دانست که فرق است میان علت یک بحران و ظهور و بروز آن، لحاظ کردن این نکته ما را بر آن می‌دارد تا نسبت به مواقع اضطرار به‌صورت ریشه‌ای اقدام باید کرد یا به‌صورت عملیاتی.

آخرین تمایز هم که به‌نوعی مهم‌ترین تمایزیست که باید موردتوجه قرار بگیرد تمایز بین ساختار است و فرد، این بدین معناست که در حل ریشه‌ای هر بحرانی باید دید که در آن مورد منشأ بحران ساختار بوده یا فرد؟ همچنین برای حل آن باید از نیروی ساختار باید کمک گرفت یا ساختار؟ مشکل کار در کلیت افرادیست که ترتیبات یک ساختار را درست کرده‌اند یا باید روی مدیریت و رهبری جدید یک فرد حساب‌وکتاب کرد؟[2]

راه‌حل چیست؟

تا اینجای کار ذکر اجمالی‌ای رفت از انواع بحران و اضطرار اقتصادی در ادامه هم در مورد این بحث شد که مبادی بحث در مورد این بحران‌ها به چه شکل است؟ حال می‌رسیم سر این‌که با این بحران‌ها باید چه کرد؟ در اینجا به علت وسعت زیاد بحث تعدادی از این پیشنهادات را فقط ذکر می‌کنیم:

سانسور و حذف

در مواردی که به اضطرار خاموش یا خرابکاری اقتصادی مربوط است بایستی سعی شود تا حد توان خبرپراکنی‌ها یا اقدامات دشمن با استفاده از سانسور یا حذف شخصیت خرابکار مقابله شود[3]، در مورد دوم دلیل این است که دشمن در این مواقع اثرات فوق‌العاده بد روانی را بر روی بازار کار خواهد گذاشت که کم شدن بهره‌وری نیروی کار از این جمله است. سانسور برخی اوقات به‌صورت ایجابی هم ‌معنا می‌دهد، این کار به‌خوبی در کشور ما تاکنون تجربه‌شده است؛ زمانی که در زمان جنگ برای آرامش روانی مردم دستور داده‌شده بوده که گونی‌های شن و آرد جلوی نانوایی‌ها دپو شود تا در ذهن مردم تشویشی رخ ندهد یا زمانی که در دهه هفتاد تعزیرات حکومتی مانورهای مقابله با گران‌فروشی و ... می‌گذاشت آرامش روانی بازار کسب‌وکار در کشور ما بالاتر می‌رفت...

تعیین مصادیق جرم اقتصادی

در مجموعه قوانین کشور ما جای یک سری قوانین پیش‌گیرنده اقتصادی به‌شدت احساس می‌شود، به عبارت بهتر ما چیزی به نام جرم اقتصادی تابه‌حال تعریف نکرده‌ایم و آن دسته از قوانینی که به جرم‌های اقتصادی معروف‌اند درواقع جرم‌های حسابداری مانند اختلاس هستند، در کشور ما مجازاتی برای این تعیین نشده که کسی بر بوق ما ن م ی ت و ا ن ی م بزند و اعلام کند که باید مدیر خارجی بیاوریم یا کسی هیچ دولتی را برای این نمی‌تواند مجازات کند که فلان طرح اقتصادی‌اش هزاران بیکار را داشته یا مواردی ازاین‌دست.

تعیین ضریب عکس‌العمل بین مسئولین اقتصادی

 در مورد تهدید اقتصادی چیزی که تنها نیاز است این است که فرد مسئول در کمترین زمان یک عکس‌العمل مؤثر را از خود به نمایش بگذارد و بالفعل یک اقدام عملی را ایجاد کند، این بدین معناست که مسئول موردنظر در همان زمان تهدید اولاً به‌صورت زبانی جلوی دشمن بایستد و دوما بالفعل یک اقدام متقابل عملی یا تلاش برای ایجاد استحکام در حوزه مورد تهدید را صورت دهد.[4]

تجربه‌های آمریکایی!

کشور آمریکا به همراه کشورهای بزرگ صنعتی دنیا بعد از بحران اقتصادی 2009 دست به طراحی ابزارهایی برای دچار نشدن بحران‌های مالی زدند، از آن جمله می‌توان به سیستم­های هشدار زودهنگام بانکی و اقتصادی و قوانینی همچون Recovery planning و Resolution planning اشاره کرد، این قوانین برای این طرح‌ریزی شدند که در مواقع دچار شدن به ورشکستگی یا بحران مالی، نهادهای اقتصادی بتوانند بدون دست بردن به منابع عمومی یا دخالت در کارکردهای حساس اقتصادی خود را منحل کنند[5]، درواقع در این برنامه‌ها برای تمامی منابع سرمایه‌ای و نیروی کار شرکت‌ها برنامه‌ریزی به عمل می‌آید تا آن‌ها در مواقع بحرانی این نیروها را به سمت درست هدایت کنند که اقتصاد نیز متضرر نشود. تمامی این امور به‌نوعی برای پایین آوردن ضریب انتقال ریسک بحران به شاغلان صورت می‌گیرد.

بالا بردن انعطاف اقتصادی

در منظومه علمی اقتصاد مقاومتی مفهومی وجود دارد به نام انعطاف‌پذیری اقتصادی، این مفهوم به این معناست که جریان نیروی کار آمادگی و ریسک‌پذیری هر کاری را داشته باشد، درواقع عواملی باید باعث شود تا نیروی کار در ارتباط با بحران‌ها انعطاف داشته باشند، این عوامل به دو نوع عوامل برون‌زا و درون‌زا تقسیم می‌شوند، از حیث برون‌زا بایستی 5 مؤلفه فعالیت تجاری مسئولانه، سرمایه‌گذاری و جریان منابع منطق ای، بخش عمومی پاسخگو و همگرا، تعهد و حساب پذیری و پایداری محیطی است (broadbridge and Raikes,2014) اما عوامل درون‌زا این مفهوم عبارتست از وسایط تحویل دهی مواد اولیه، موجودی انبار، ظرفیت مازاد شرکت‌ها، توانایی تغییر محل، توانایی تغییر تکنولوژی، مدیریت و توانایی کاهش موانع عملیاتی همچون استفاده از ظرفیت‌های خانوادگی کاهش کاغذبازی اشاره کرد (Rose and Crausman,2013)، برای درک بهتر این مسئله خوب است به مثال شرکت‌های خودروسازی توجه شود، در طی سالیان اخیر معضلات فراوانی گریبان گیر این صنعت بوده است از طرف دیگر عوامل محیطی کشور ما اقتضای تولیدات ارزان و پاک را دارد، از طرف دیگر جوانان کشور ما تحقیقات گسترده‌ای را روی ماشین‌های برقی و هیبریدی انجام داده‌اند، خب شاید راه‌حل حرکت به سمت بازاری باشد که هم‌اکنون نیاز است[6].

توجه به هرم‌های سنی و توانایی

در موقع بروز هر بحرانی یک دولت داشته‌ای به تنوع یک ملت را دارد و این تنوع است که راه چاره است، یک جامعه پیر پرتجربه را کنار جوان پرشور و انرژی دارد، یک جامعه زور بازوی کارگر را کنار ذهن پر ایده مهندس دارد، یک جامعه تنوع‌های بالایی دارد، همین تنوع وظیفه دولت‌ها را دوچندان می‌کند و این وظیفه را نسبت به دولت‌ها هشدار می‌دهد که یکی از وظیفه‌های دولت‌ها تخصیص استعداد است به معضل.

نتیجه گیری

در این مورد باید گفت که عمده بحران‌ها به علت ماهیت غیرقابل‌پیش‌بینی اشان، در قدم اول نیاز به این دارند که در انتخاب افراد مرتبط با آن دقت به عمل آید، مسئول اقتصادی بایستی در انتخاب تا ارتقائش بر اساس ریسک‌پذیری رفتار شود، همچنین در تمامی بحران‌ها باید دانست که دولت باید در دو سطح ریشه‌ای و عملیاتی در دو قسمت ساختاری و فردی نسبت به دو معضل مدیریت اقتصاد نیروی کار و مدیریت جریان نیروی کار اقدام به عمل بیاورد، ماتریس این سه دوگان راه‌حل‌هایی را تولید می‌کند که همگی یک بسته سیاستی برای دولت در زمان بروز اضطرار است که تمامی آن‌ها در این نوشتار نیامد!

 



[1] البته ناگفته نماند که در برخی اوقات این دشمن است که اهمیت بخش مذکور را برای ما نشان می‌دهد.

[2] البته این دوگان صفر و یکی نیست و باید این دو را کنار یکدیگر دید.

[3] البته این مورد در قبال اضطرارهای خاموش اجتماعی صدق نمی‌کند.

[4] این ضریب عکس‌العمل توانایی تبدیل به مدل‌های ریاضیاتی را دارد تا بتوان عکس‌العمل مسئولان اقتصادی را به‌وسیله آن موردسنجش قرار داد.

[6] علاقه‌مندان به این مبحث می‌توانند دو کلیدواژه resiliance economy و flexible econimy را جستجو کنند.

  • محمد صادق ترابی فرد
۰۵
دی

اقتصاد مقاومتی کپسولی...!(1)

سال 1389 سالی بود که مفهوم اقتصاد مقاومتی تولد یافت، اما از آن موقع تا کنون این کج فهمی ها و بدفهمی ها و نافهمی ها بوده اند که سیل هجوم علیه این مفهوم را با خود داشته اند، چه دولتی هایی که با نافهمی تمام آنچه قبل از انقلاب در آمریکا و امثالهم آموخته اند را همین پنداشته اند و میگویند همین است که ما فکر میکنیم و چه مردمانی که در اخبار و رسانه های این سالها آنقدر ریاضت اقتصادی در کشورهای بحران زده غربی را شنیده اند که فکر میکنند این هم همان است، هیچ کس در این میان پا نشد و بگوید که عوض این همان است این همان است ها ببیند که کسی که این مفهوم را به وجود آورده چه منظوری داشته، تابستان 1394 بود که یکی از دوستان من صادقانه از بنده پرسید که این اقتصاد مقاومتی که میگن چیه؟ گفتم این که کاری ندارد ساعت بزن اقتصاد مقاومتی در سه دقیقه! مطلع سخنم را از یک گزاره عقلانی شروع کردم؛ اقتصاد مقاومتی عبارتست از اینکه اجزا یک اقتصاد آنچنان مستحکم باشند که نه تنها ضربات و بحرانهای اقتصادی، چه داخلی و چه بین المللی، نتوانند ضربه ای بر پیکره آن وارد کنند، که همین اقتصاد با این شرایط یک رشد منطقی و بی نقص را تجربه کند، حالا یک نکته قشنگتر هم این که اقتصاد مقاومتی برخواسته از دل جان یک ملت است، اراده و عزم یک ملت برای یک مصاف جهانی و تصمیمی به بزرگی ابرقدرت شدن، مسیری را برای ما ساخت که در آن باید با مشکلات دست و پنجه نرم کنیم تا این آبدیده روزگار توانایی قدرتمند بودن را داشته باشد، مگرنه هر تختخواب نشسته ای را نشاید به بزرگی! ملت ما هم در مسیر خود به سمت یک ابرقدرت اقتصادی شدن باید بحرانهای مختلف را پشت سر بگذارد، جالب است که این تصمیم یک ملت است برای بزرگی و بزرگواری اگر بخواهد سیادت داشته باشد. اما این نکته هم باید گفت که سایر کشورها هم به این مهم رسیده اند و چه بسا از ما جلوترند، مثل همین امریکا با قوانین روزلوشن پلنینگ یا هشدار زود هنگام های اقتصادی، یا سپردن اقتصاد به دست کسایی که تونستن سرمایشون رو تو بحران حفظ کنن...اقتصاد مقاومتی یک چیزهایی نیست و یک چیزهایی هست، آن نیست ها همان ها هستند که الان با آن ها دست و پنجه نرم میکنیم، مثل مهاجرت نخبگان، دشواری تشکیل خانواده، دولتی بودن اقتصاد، نفتی بودن اقتصاد و... راسیتش در یک گروهی(در همین پیغام پسغامهای تلگرامی) یکی گفت این چرت و پرت ها چیست که به هم میبافید، بیا این همه نظریه که در دنیا جواب داده و مردم بهروزی دارند گفتمش(به سبک شعرهای پروین اعتصامی) مفاهیمی مثل اقتصاد مقاومتی از واضحات امرن، اینکه جنابعالی نمیدونید اینا چی هستن از اینه که تحقیق نکرده اظهار نظر فرمودید، اقتصاد مقاومتی اینه که حق کارگر ایرانی داده بشه، اینکه دیگه چشم مردم به دولت و نماینده مجلس نباشد که حالا بودجه میدهد یا نه؟! حالا استخدام میکند یا نه؟! اقتصاد مقاومتی یعنی اینکه یک مشت شهر مصرفی نداشته باشیم، ارزش و احترام به روستا برگرده، اقتصاد مقاومتی یعنی خداحافظی با حزب بازی در اقتصاد، یعنی همبستگی همه مردم برای ساختن کشورشون، اقتصاد مقاومتی یعنی اینکه بانک به جایگاه اصلیش برگرده، اقتصاد مقاومتی یعنی اینکه این همه نشینیم خارج گود بگیم لنگش کن، اقتصاد مقاومتی یعنی اونقدر ادارات شفاف بشن که هیچ کس اجازه فساد و اختلاس نداشته باشه، اقتصاد مقاومتی یعنی نفتی نباشیم، جوونش بیکار نباشه، اقتصاد مقاومتی اینه که محیط زیست آسیب نبینه، اقتصاد مقاومتی یعنی اینکه مردم من اینقدر شعور داشته باشند که هر ...ای فقط برای حقوق مزایا و اون پژو پارس راننده داره، انتخابات مجلس ثبت نام نکنند، اقتصاد مقاومتی ...

بر عکس اقتصاد مقاومتی یه سری چیزای دیگست: اقتصاد مقاومتی اینه که محصولات ایرانی بازارهای دنیا رو قبضه کنن، اقتصاد مقاومتی اینه که مسئولان کشور برای انجام کارها به مردم تکیه کنن، اقتصاد مقاومتی اینه که مسئولان به مردمشون احترام بذارن و خودشون رو رییس و کدخدای آقا بالاسر ندونن، صنایع اونقدر پویا و فعال باشن که در آن واحد بتونن تولیدات جدیدتر ارائه بدن، اقتصاد مقاومتی یعنی اینکه همیشه امنیت غذایی داشته باشیم، اقتصاد مقاومتی اینه که به دانشگاهی ایرانی بها داده بشه که خلاقیت هاشو ظهور و بروز بده، اقتصاد مقاومتی یعنی اینکه مهندس ایرانی بتونه خلاقیت داشته باشه، اقتصاد مقاومتی یعنی مردم من بهترین الگوی مصرف رو داشته باشن، اقتصاد مقاومتی یعنی اینکه مردم من دیگه گول این ثروتهای غیرواقعی(همین دلار و سکه و زمین) رو نخورن و مالشونو یه جایی سرمایه گذاری کنن که مشکل و معضل جامعست اقتصاد مقاومتی یعنی مردم من بهترین و زیباترین زندگی رو داشته باشن...

اقتصاد مقاومتی کپسولی...!(2)

سر همین چیزاست که اقتصاد مقاومتی دو تا رکن داره؛ یکی امر به معروف و دیگری نهی از منکر، یکی میتونه با زبونش، یکی میتونه با )فکرش، یکی میتونه با زور بازوش، یکی میتونه با قلمش، یکی میتونه با ایده پردازی، یکی میتونه با دادوبیداد، یکی میتونه با خریدن کالای خودی، یکی میتونه با حفظ حقوق کارگراش، یکی میتونه با راه انداختن کار مردم، یکی میتونه با مدیریت یک گروه تلگرام! یکی میتونه یه انتظامات در کارخونه خوبی باشه... هر کی یه جوری، یا یک نقطه مطلوب رو نشون مردمش بده، یا یک معضل، هر چند کوچک حتی اندازه خودش! رو از سر راه پیشرفت مردمش برداره، ، اصن همین دیوار مهربانی رو ببینین یا فلان کارآفرین رو ببینین که کارشو از صفر شروع کرده الان هزار هزار جوون مشغول کرده، همه اینها میشن اقتصاد مقاومتی

اقتصاد مقاومتی یه قسمتیش به رفتار ما ربط داره، اینکه ما مردم منطقی و عقلانی باشیم و با تواضع حرف همدیگه رو گوش کنیم و نقد سازنده کنیم، اینکه ما مردم این جمله زشت، ضد عقلانی، ضد انسانی و ضد بشری ما ن م ی ت و ا ن ی م اصلا به کار نبریم(به نظر من هر کی این حرف رو زد اصلا باید تو قانون براش مجازات تعریف کنن)، اینکه کمتر غرغر کنیم، اینکه فکر پیر و عمل جوان دست به دست هم بدهند، اینکه شرکت های فامیلی و دور همی راه بندازیم یا قرض الحسنه های خانوادگی راه بندازیم،  همه اینها رفاه اجتماعی رو بالا میبره، به اقتصاد قوام میده.

اما یه سریشم همین کارهایی هست که باید دولتی جماعت بفهمه، اینکه باید اقتصاد از دولتی بودن، نفتی بودن، مذاکره ای بودن در بیاد، اینکه بفهمن کشور ما شده کشور بانکها بفهمن، کار بیفته دست مردم، اینکه اگه تحریم شدیم، غیرتی بشیم، فوری بریم سر راه حل، یا اینکه مسئول ما جربزه واکنش دادن، چه عملی و چه زبانی داشته باشه، همه اینهام اقتصادو درست میکنه...

  • محمد صادق ترابی فرد
۱۹
آبان

مقدمه و طرح مسئله

در ارتباط با مباحث مطروحه از جانب مقام معظم رهبری در این چندساله دو گروه وجود دارد یکی آنان که این مباحث را نمی‌دانند و دیگر آن‌ها که می‌دانند که این دسته اخیر باز خود چند گروه است؛ یکی آن دسته از افراد هستند که آن را می‌دانند ولی با تفسیرهای خاص خود فقط از این مباحث لفظی را به عاریت گرفته‌اند و آن کار دیگر می‌کنند، دیگری آن‌ها هستند که بازهم می‌دانند ولی در عمل فقط به لفاظی و تکرار سخنان رهبری روی می‌آورند[1] و دسته آخری هم وجود دارند که به سخنان رهبری به دید یک موضوع باید کار کردنی می‌نگرند، آن را که می‌گیرند و با استفاده از اصول انقلاب اسلامی تبیین منطقی می‌کنند و راهکار می‌دهند و عمل می‌کنند... برای خواننده محترم این نکته از واضحات است که کدام، چه می‌کنند! ولی نکته مهم‌تر از این دانستن این است که با ارزیابی فضای موجود راه درست را تشخیص داده و طی طریق کنیم. در این مجال نیز ما قصد آن داریم تا با تکیه بر اصول گروه چهارم موضوع جمعیت را کاوش کنیم.

  • محمد صادق ترابی فرد
۱۰
مهر

غدیر مبارک

« علی ولی الله »

 

امیرالمؤمنین علی سلام الله علیه :

 

أرى نُورَ الوَحیِ والرِّسالَةِ، وأَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ ولقد سَمِعتُ رَنَّةَ الشَّیطانِ حینَ نَزَلَ الوَحیُ علَیهِ صلى الله علیه و آله؛

 

من، نور وحى و رسالت را مى دیدم و رایحه نبوّت را مى بوییدم . فریاد (ناله) شیطان را در هنگامى که وحى بر ایشان، نازل شد، شنیدم.

 

نهج البلاغة : خطبة ۱۹۲

  • محمد صادق ترابی فرد
۰۱
شهریور

چکیده

منطقا پیش از به میان آمدن بحث از یک پژوهش خوب، نگاهی به پژوهش­های حال حاضر ، به همین خاطر این نوع پژوهش ها را از 5 حیثیت مورد بررسی قرار میدهیم؛ نخست درباره خود شخصیت تحلیل کننده بحث خواهیم کرد، چراکه اساسا شخصیت انسان تحلیل کننده است که مسیر و نتایج یک پژوهش را مشخص میکند، و به همین خاطر میتوان گفت پژوهش نیز باید این شخصیت را داشته باشد، سپس درباره مبنا و مقدمه تحلیل صحبت به میان خواهیم آورد، در مرحله بعد حرکتی که بعد از این مبدا صورت میگیرد را تحلیل خواهیم کرد، یعنی روش تحلیل به میانه تحلیل کشانده میشود ولی تا این مرحله پژوهش به ثمر نرسیده و نیاز به این خواهیم داشت تا غایت هر تحلیل را مورد بررسی قرار دهیم، اما مرحله مغفول مانده بعدی که بسیاری از پژوهش­ها عاری از آن هستند بررسی اثرات بعیده یک تحلیل است، بررسی این موضوع و چگونگی آن در مرحله آخر خواهد بود، قسمت دوم نوشتار حاضر نیز حاوی جمع بندی نقدهای حاضر و ارائه پیشنهادات برای یک پژوهش صحیح است.

یک پژوهش بد چیست؟

سخن درباره شخصیت

سخن درباره شخصیت محققان به مقتضای بحث بر دو گونه استوار است، نخست آندسته­ای از صفات اخلاقیست که انسان کاوشگر برای رسیدن به حق، این غایت تفکر، است، همیشه مصائبی همچون انکار، لجاجت و شیفتگی به زخارف سد راه حق و حقیقت بوده اند، اما شایسته است که این مفاهیم به ردای مصادیق برای تقریب ذهن مخاطب ارائه گردد در جدول زیر موارد و مصادیق این سنخ از آفات را مشاهده میفرمایید:

  • محمد صادق ترابی فرد
۲۱
مرداد

تابستان ها را دوست دارم برای اینکه سیستم(این درونمایه شیطانی عصر ما) تسلط کمتری به من دارد.

خدایا همه عالم را به دست برترین بنده ات تابستان کن...

  • محمد صادق ترابی فرد
۲۱
مرداد

برای من عالم شدن به انبان کردن یک مشت نقل و نوشته نیست، برای من اصالت با این است که منِ بعد از یاد گرفتن زندگی والاتری از قبل از آن داشته باشد...برای من عالم بودن به فقط دانشمندی نیست، به روشمندی و بینش مندی هم هست، برای من علم در قبال زندگیست... 

علی ایحال بر همین اساس اینکه به من گفته شود هفت سال بنشین درس بخوان تا بتوانی نظر دهی اصلا قابل قبول نیست... اولا اینکه هفت سال یعنی چی؟ اگه من به این هفت سال اعتقاد پیدا کنم یعنی عالم ماده رو به روح خودم مسلط کردم، دوما اینکه اگه الان یکی برای من تصمیم بگیره که چی بخونم، پس فردا چه کسی تضمین میکنه که من بتونم فردا مسایل جامعه رو حل کنم؟!...یه مورد دیگه هم هست و اونم اینه که در عالم واقع چنین امری محال است که نظر اینقدر از عمل جدا باشه! در واقع نقل زدگی و تفکر در چارچوب دیگران به دور از کوثر است.

مورد آخر هم اینه که باید اینو بگم که در دوران ما یک خلط بزرگ و یک سفسطه رخ داده و آن هم یکی دانستن علوم اجتماعیست با فن تخصصی، آری ساختمان ساختن فن میخواهد ولی علوم اجتماعی متشکل از ((زندگیهای))ماست و زندگی کل واحدیست که تخصص نمیشناسد...همه دین نباید در ذهن و دانسته های محدود عده ای دانسته شود...

(انسان مستضعف و به بند کشیده شده، انسان عالم نه این که اینجوریه هاست)

 

برای من همه چیز تو منطق رشد معنی میشه...رشد هم در گرو جهاد و نماز(نماز واقعی به معنای فقط نماز نیست،نماز است و چیزهای دیگر)  و فروع دیگه اسلامه

  • محمد صادق ترابی فرد
۱۶
مرداد

امروز داشتم با هم اتاقیهام منچ بازی میکردم....متوجه شدم که این بازی اثر خیلی بد تربیتی داره، این بازی القا کننده ((تصادفات منظم)) به ذهن ناخودآگاه بچه هاست، تصادف به خاطر این که از منچ استفاده میشه و نظم به خاطر اینکه مهره ها بر اساس یک الگو و در مسیری دوار(دوری) حرکت میکنند....

  • محمد صادق ترابی فرد
۰۶
مرداد

اگر محققی از دایره ولایت الهی خارج شود لاجرم به فرعونیت و استکبار می افتد که همان نخبه گراییست.
از تبعات این تفکر گوسفند پنداری خلق الله و تفکر در این باب است.

  • محمد صادق ترابی فرد