شقشقه ای از یک روستازاده
بسم الله الرحمن الرحیم
شقشقه ای از یک روستازاده[1]
مطلع سخن را از تاریخ میآغازم(در چه زمانی زندگی میکردیم؟)
تاریخ همیشه علاوه بر آنکه مایه عبرت آیندگان است، منشا درسهایی از خلقت خداوندی برای اهل تدبر است، به این مقدمه قصد را بر این گذاشتم تا از تاریخ کشورمان چند رشحهای بنگارم تا یادمانی شود برای آنچه که در آینده خواهد آمد؛ نکته نخست را همه بدان آگاهیم که ایرانیان نخست تمدنی بودند که از قنات استفاده کردند یا از آندسته از معتقدات مردمان این بوم این گزاره به یاد مانده است که در زمینی که کشت نشود دیوان لانه میکنند، از سبک زندگیهای این مردم نیز خلق و خوهایی از جمله احترام به نان، درست مصرف کردن مواد غذایی و عدم وجود زباله در زندگی هنوز به یاد مانده، مردمان سرزمین من بیکاری را روزگاری عار میدانستند و آنها دائم در حال جنب و جوش بودند[2] و هزاران گفتهی بعضا ناگفته دیگر که تحقیق و یاد! آن بماند به قلب درمانده از روزگار! خواننده محترم، اما با این یادکرد دوست دارم تا تحلیلی داشته باشم از جامعه ای که زی ما در آن است؛[3]
در چه زمانی زندگی میکنیم؟
در بیان معضلات و مشکلات جامعه ما در مباحث مختلف میتوان غور کرد و اندیشید ولی آنچه هم دغدغه امروز جامعه ماست و هم مجال سخن بنده در این مقال بر آن است، بحث ثروت است که قصد دارم در سه بخش درباره آن تحلیلی خدمت شما خواننده گرامی ارائه دهم.
توازن و تراکم سرمایه
نخستین وجه از وجوه معضلات جامعه امروز ما بحث توازن و تراکم سرمایه است، این بدین معناست ثروت فوق العاده زیاد کشور ما در بعضی جاها بیشتر از بقیه است، این ثروت در جایی متمرکز شده است و همین شده ریشه و بنیان بسیاری از مشکلات و مفاسد اقتصادی جامعه ما، به عقیده بسیاری از کارشناسان طی هر سازوکاری که ثروت، به منظور هر هدفی، در یکجا تجمیع شود باعث قدرت گرفتن دارندگان این ثروت شده و در استثمار دیگر نیروهای فعال کشور به جریان خود قوت میبخشد. اگر هم قضیه استثمار را در نظر نگیریم، نمیتوانیم توزیع ناعادلانه ثروت را در بین حتی استانهای کشور از نظر دور کنیم. به راستی دلیل این معضل چیست؟
توزیع سرمایه
پیرو این شکلگیری از ساخت اقتصادی کشور، این تراکم سرمایه نوع توزیع خاصی از خود را شکل میدهد که باعث بسیاری از نابرابریهای کنونی شده است، از جمله این نابرابریها، تبعیض جغرافیاییای است که در کشور ما حکمفرماست، نمونه این تبعیضها تفاوت محسوسیست که بین استانهای کشور و همچنین در درون استانهای کشور بین یک شهر بزرگ و روستاهای آن است. به راستی دلیل این همه چیست؟ این سوار شدن عدهای بر دوش عدهای دیگر اقتضای چه چیزی بوده؟
تولید سرمایه
اما خوب است نگاهی هم به بخش تولید کشور داشته باشیم، بخش تولید کشاورزی در ایران اساسا بعد از انقلاب سفید دهه چهل شمسی رو به افول و وابستگی گذاشت، طوریکه قبل از آن کشور در محصولات کشاورزی صادرکننده بود ولی بعد از آن از جمله واردکنندگان این محصولات شد، در زمان کنونی نیز کشاورزی با خطرات عدیدهای مانند تصرف غیرمجاز اراضی و حفر چاههای غیرمجاز است، در بخش صنعتی نیز میتوان گفت که تولیدات ما اکثرا مونتاژی هستند تا تولیدی، سرمایهبر هستند تا کاربر و اشتغالزا و مشکلات عدیده دیگر نیز در این بخش وجود دارد، کالبد کشور ما نیز تبدیل به شهرهایی شده که همگی مصرف کننده و واسطهگرند تا تولیدگر.
برای تحلیل این وضعیت بهترین اصطلاحی که میتوان به کار برد این است که جامعه ما بیشترین لمس تاریخی را با مجازیترین قسمت خود دارد، برای درک بهتر این اصطلاح تفکر در باب علت و معلول کافی باشد، مثلا واسطهگری در اقتصاد اگرچه یک نیاز است ولی در صورت حجیم شدن آن شاهد این خواهیم بود که جامعه از علت اصلی رشد درآمد،که تولید باشد، دور میشود. به راستی زمینه اصلی این امر چیست؟
از آن به این چه شد؟
برای یافتن علت اصیل معضلات فوق الذکر شاید خوب باشد تا نگاهی به یک تغییر بنیادین در ساختار اجتماعی ایرانِ این چهل ساله بیندازیم، جامعه ایرانی در این 40 ساله از یک جامعه روستانشین و کشاورز به سمت شهرهایی کوچ کرده است که با شهرهای قدیمتر از خود تفاوتهای بنیادین دارد، شهرهایی بزرگ و مصرفکننده که با خیابانها و بزرگراههای غریب با بوم ما تکه پاره شده همین مزید بر علت است که شهروندان برای تامین مایحتاج خویش نیاز بیش از حد به واسطهگری داشته باشند و این مزیت واسطهگری باعث جذب ثروت زیادی به یک بخش به نام خدمات شده است، از طرف دیگر معضلی به نام نفت باز هم باعث شده تا تولید در کشور ما به سمت هر چه بیشتر غیرواقعی شدن پیش برود، از این حیث میتوان اثبات کرد که معضلات فوق از جمله نقص در تولید و مشکلات در توزیع و تراکم ثروت به دلیل حجیم شدن جمعیت در شهرهای جدید است. در واقع اینگونه میتوان گفت که در وسعت جغرافیایی ایران میزان ثروت بالایی وجود دارد، اگر این حجم از ثروت به صورت نقطهای(شهری) تراکم پیدا کند باعث پدید آمدن شکل جدیدی از تولید میشود که فساد و واسطهگری جز ذاتی آن است.
چه باید اندیشید؟
همین تغییر بافت جمعیتی کشور در بخش کشاورزی باعث شد تا زیربنای آن در کشور ما فروبریزد، از طرف دیگر در کشور شاهد آن هستیم که بعد از فروپاشی جهادسازندگی دیگر نهادی عهدهدار روستا ،که منشا تولید کشاورزی است، نشد، شاید در جواب گفته شود که امروزه شاهد طرحهای هادی روستایی هستیم یا روستاها در کشور دارای دهداری هستند یا نهادهای دیگری وجود دارند که متکفل روستا هستند، اما ما در جواب فقط این سوال را مطرح میکنیم که مگر روستا، شهر کوچک است؟ وقتی که درباره روستا یا کشاورزی صحبت میکنیم در اصل در حال صحبت سر یک شکل از زندگی هستیم، از همینجا گریزی میزنیم به خود دولت و این سوال را مطرح میکنیم که مگر مسئله کشاورزی فقط یک قیمت تضمینی خرید گندم یا چیدن یک سیاست کلان است؟! از دیگر مصائب این حوزه این است که اصل قرار دادن خود کشاورزی خیلی از حواشی مهمتر از اصل که به محیط زیست مربوط است از بین میرود، مثال خوب این قضیه طرحهای یکپارچهسازی است که بیتوجه به محیط زیست همه زیست منطقه را از بین میبرد. این جزءنگری و عدم تفوق تفکر بومی و مستقل فقط به روستا آسیب نزده و این قضیه در مورد عشایر نیز صدق میکند، چراکه با این تخته قاپو[4] کردن عشایر در اصل ارگانیک ترین و سازگار با محیط زیست ترین شیوه تولیدات دامی از بین میرود.
در مقابل تجربه انقلابی ما یک الگوی خوب را در کارنامه خود دارد، این تجربه همان تجربه جهاد سازندگی است که در مقطع دفاع مقدس کارنامه خوبی را از خود به جای گذاشت و پس از آن نیز در روستاها عهدهدار مسائل آنها شد، در نقد و بررسی این نهاد سخن بسیار است اما درباره درونمایه خالص این نهاد چند نکته میتوان متذکر شد: نخست اینکه مبنای این نهاد عبارت بود از سازوکار تخصیص اقتضا به استعداد، به بیان بهتر این نهاد مرکزی بود برای رساندن استعدادها به نیازهای واقعی جامعه، و این تخصیص در راستای امربه معروف و نهی از منکر اجتماعیست،[5] نکته دوم هم اینکه ویژگی اصیل این نهاد این بود که تک بعدی نبود، این بدین معناست که این نهاد فقط خود را مسئول تنها یک بعد از مسئله نمیدید، بلکه با مسئله به صورت واقعی برخورد میکرد، مثلا وقتی خود را مسئول روستا میدید، فقط تکیه بر کشاورزی یا چیز دیگر نمیکرد، بلکه امور دیگر مانند آموزش، بهداشت و... را در بر میگرفت، در واقع این تمرکز بیش از حد بر روی کشاورزی مزید بر علت فروپاشی آن بود، اما نکته آخر هم اینکه ساختار این نهاد از بالا به پایین و سیاستگذارانه نبود، بلکه دارای ساختاری مردممحور و غیرمتمرکز بود.[6]
به نظر نگارنده مشکل کشاورزی این است که هسته های مقاومت خود را که روستا باشد، از دست داده است، و این امر با بی اهمیتی به بستر طبیعی تولید در ایران(که شهری نیست) درحال وخامت است و برای تقویت و احیای آن باید ((زندگی روستایی)) احیا شود و اولین قدم برای این کار، احیای درست جهادسازندگی است، یعنی شبکه ای تسهیلگر با حمایت دولت تشکیل شوند که با ((سازوکار تخصیص مهارت به نیاز)) این بار زمین مانده را بلند کنند، مبنا برای این کار بایستی این باشد که ما نیاز به روستاهایی داریم که به صورت خوداتکا در هر شرایطی فقط تولید کنند، از ویژگیهای این روستا این است که خانهسازی در آن به صورت ارزان و بومی باشد، از نظر اجتماعی به صورت تعاون و یاریگری پیش برود، کشاورزی یا صنعت به صورت ارگانیک و بدون ضایعات باشد، برای هر فعالیت اول به داشته ها نگریسته شود، مثلا یکی از این موارد استفاده از بذرهای بومی است که خطرات مرسوم بذرهای اصلاح شده را ندارد[7]،[8] طبیعیست که در صورت انجام این کار تولید از مقیاس بزرگ و مصرف محور شهری به سمت مقیاس کوچک و نیاز محور پیش میرود، از سوی دیگر سیل جمعیت به شهر رانده شده به دلیل برگرداندن مزیتهایش به سمت روستا بازخواهد گشت و دیگر با معضلات ریشهای فوق نیز روبرو نخواهیم بود چراکه دیگر بستر آن وجود نخواهد داشت.
مسئله روستایی کردن شکل تولید تاثیر به سزایی بر روی تولیدات صنعتی خواهد داشت، از جمله اینکه با این کوچکسازی مقیاس تولید دیگر نیازی به اعتبارات عظیم بانکی نیست، تنوع در تولید با توجه به بوم هر منطقه به عنوان مزیت انعطاف دهنده و ضدضربه ای را برای کشور به همراه خواهد آورد که خود مقوم نظام اجتماعی و فرهنگی جامعه است، نه اینکه نظامی به نام اقتصاد بر فرهنگ و اجتماع ما حکمفرما شود.
پ.ن1: این مطلب در شماره خرداد ماه ماهنامه پدافند اقتصادی به چاپ رسیده
پ.ن: طبق آمار رسمی وزارت کشور و وزارت بهداشت چیزی حدود 15 میلیون نفر از هموطنان ما از کسانی هستند که در مناطق ویژه(حاشیه شهرها که مهاجر نشین و بدون خدمات سالم شهری و... هستند)زندگی میکنند، تازه این آمار جدای از کسانی است که به جایی مهاجرت کرده اند که خدمات درستی دارد، همچنین آمارها نشان میدهند که تا زمانه انقلاب اسلامی 30000 روستا در ایران خالی از سکنه شدند و همچنین این آمار از دوران انقلاب اسلامی تا زمان ما به 15000 روستا رسیده است!!!!تازه این آمار جدا از آمار کسانی است که از روستا مهاجرت کرده اند و در حاشیه شهرها نیستند.
[1] استعاره از دلیاد و دلخونی دانسته یا نادانسته از 80 درصد از ایرانیان که روستازاده اند.
[2] دقت شود که اینجا سخن از فرد، فرد آنها کردم نه از جامعه آن زمان، چه آنکه ممکن است افراد یک جامعه خوب باشند ولی جامعه خوب نباشد، چراکه این خوبی آنها در ((جهت)) خاصی از یک جامعه است.
[3] شاید خواننده گرامی با خواندن قسمتهای بعدی بحث چنین بیندیشد که بنده قیاس معالفارق کردهام، در جواب اینگونه میگویم که باالواقع چنین نیست، زمان قدیم، زمان قدیم است و ... اقتصاد نیز از اعتباراتیست که در زمانه کنونی انجام شده است و قرار نیست همه زمانها دارای چنین اعتباری باشند.
[4] تخته قاپو کردن عبارت از یک سیاست رضاخانیست برای یکجانشین کردن ساختار زندگی پویا و منعطف عشایری در تولید محصولات دامی.
[5] این موضوع در شماره سوم این نشریه با عنوان لزوم نهادسازی برای مقاومسازی اقتصادی توسط همین نگارنده مورد بررسی قرار گرفته است.
[6] یک نکته اینجا مورد مداقه است و آنهم این است که منظور از استفاده از لفظ مبنا بدین معناست که ما چیزی را نمدانیم ولی به سمت آن حرکت میکنیم تا آن محقق شود، مثلا اقتصاد مقاومتی نیز همین گونه است، الان نمیدانیم که آن چیست، ولی با دانستههایمان به سمت آن باید حرکت کنیم.
[7] این مورد در پژوهشی که توسط آقای اسفندیار عباسی در سال 79 به اثبات رسیده است که استفاده از بذرهای اصلاح شده دروغی بیش نیست.
[8] برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به سایت((در خدمت اصلاح الگوی مصرف)) به نشانیwww.eabbassi.ir