یادداشت های یک دانشجوی اقتصاد

ما عاقلانه می اندیشیم و عاشقانه عمل میکنیم شهید علم الهدی

یادداشت های یک دانشجوی اقتصاد

ما عاقلانه می اندیشیم و عاشقانه عمل میکنیم شهید علم الهدی

یادداشت های یک دانشجوی اقتصاد

میلاد ترابی فرد
اما از اسم محمد صادق خیلی خوشم میاد
دانشجوی کارشناسی معارف اسلامی و اقتصاد دانشگاه امام صادق(ع)
فعلا یادداشت های علمی و غیر علمی رو یک جا میگذارم
از هر کس که از این رهگذر میگذرد خواهشمندم تا مطالب بنده را در بوته نقد ببرد

پیام های کوتاه
  • ۶ بهمن ۹۴ , ۰۲:۲۵
    س
  • ۱۵ اسفند ۹۳ , ۲۱:۴۸
    .....
طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

۳۰
خرداد


نوشتاری از حقیر که در نشریه پدافند اقتصادی با نقد شیوه تولید انبوه و ستایش شیوه تولید کوچک و متوسط! به چاپ رسید:

1. طرح مسئله


 در طی دهه‌های اخیر شاهد بزرگ‌تر شدن نقش دولت‌ها در ایران بودیم، این رشد اما یک اثر بزرگ در اقتصاد را ایفا کرده و آن‌هم ساخت زمین‌بازی و قواعد و رویه‌های بلند و میان‌مدت در اقتصاد ایران بوده است، بی‌شک تحلیل زمین‌بازی اقتصاد ایران بدون فهم سازوکار دولت سخنی به گزافه است، چراکه چه ازنظر حجم و چه ازنظر کیفیت عملکرد دولت، درصد بالایی از زندگی ایرانیان به دولت بستگی دارد.


در این میان یکی از قواعدی که توسط این دولت نفتی به صورت عمده مورد حمایت قرارگرفته، این بوده است که تنها این بنگاه‌های بزرگ اقتصادی هستند که می‌توانند اهداف ما که رشد اقتصادی و اشتغال بالاست را تأمین کنند، همواره این مسئله همراه خود سلسله توجیهاتی را به همراه داشته ولی بیشتر می‌توان گفت که این توجیهات یک ظاهرسازی برای ماهیت جدید دولت در ایران است، چراکه دولت نفتی و منبع محور، دولتی است تخصیصی و دائم پول کلان بادآورده‌اش را خرج جایی می‌کند که در دور بعد رأی بیشتری بیاورد، نتیجه نهضت‌های کلنگ زنی به همراه بزرگتر کردن صنایع خاص است[1] این تخصیص عمدتاً به‌واسطه تأمین مالی کلانی که دولت می‌شود به‌صورت بزرگ است، به عبارتی این دولت چون ماهیت خود را جدای از مردم تعریف کرده باید هم این‌گونه فکر کند![2]


تا زمانی که این توجیهات در دست دولت است نمی‌توان به سمت الگوی درست مردمی پیش رفت، پس در این نوشتار بر آن شدیم تا این توجیهات اقتصادی را موردبررسی قرار داده و با انتقاد، راه را برای تصمیمات درست بازکنیم:


2. صرفه‌های اقتصادی بنگاه‌های بزرگ و تولید انبوه


معمولاً برای توجیهات اقتصادی یک بنگاه بزرگ توجیهات ذیل آورده می‌شود؛


2.1.                اثر مقیاس انبوه (Effect Of Scale)


معمولاً‌ از این اثر، کاهش هزینه‌های متوسط همراه با افزایش حجم تولید برداشت می‌شود.‌ ایـن‌ سازوکار در بسیاری از‌ فعالیت‌های‌ اقتصادی،‌ از تولیدی گرفته‌ تا‌ امور اداری و در‌ بسیاری‌ از سطوح، چون واحدها، کارگاه‌ها، کـارخانه‌ها صـادق به نظر می‌رسد.


منافع‌ تولید انبوه شناخته‌شده هستند؛ شاخص‌ترین‌ و اصلی‌ترین مزیت‌ مقیاس‌ بزرگ‌ تولید این است کـه هـزینه‌های‌ ثابت راه‌اندازی با افزایش سطح تولید تغییر نمی‌کند و در کل، هزینه تمام‌شده مـتوسط‌ بـرای‌ تولید یک کالا، پایین می‌آید.


2.2.  اثر‌ دامنه‌ تولید (Effect Of Scope)


که‌ عموماً از آن‌ به‌عنوان کاهش هزینه‌های متوسط تـولید به‌موازات افزایش تعداد مختلف کالاهای تولیدی تعبیر می‌شود. مزیت‌های ناشی‌ از‌ گسترش‌ دامنه تـولید مـربوط به استفاده مشترک از‌ منابع‌ غیرقابل‌ تقسیم،‌ مکمل‌ بودن کالاهای تولیدی و تعامل فرآیندهای تولید است. اکـنون باوجود فناوری‌های جدید، تغییر خط تولید از یک محصول به محصول دیگر تقریباً بـدون هزینه است.


2.3.  اثر تجربه (Effect Of Experience)


اثر تجربه عـبارت اسـت از کـاهش هزینه‌های متوسط همراه با افزایش حجم تـولید؛ کـه این تجربه در طول زمان انباشته‌شده است و سرمایه انسانیِ نیروی‌کار،‌ مدیران‌ و کارآفرینان را بـالا بـرده است.


2.4.  اثر سازماندهی (Effect Of Organization)


اثر سـازماندهی عـبارت است از به‌کارگیری تـولیدات بـیرونی به‌عنوان داده‌های موردنیاز به‌جای درونی کردن فرآیند‌ تولید‌ آن‌ها. این اثر نیز هزینه‌های متوسط تولید را کـاهش مـی‌دهد. بنگاه‌های بزرگ می‌توانند به‌جای تـولید زنجیره‌وار مواد اولیه-واسطه-نهایی، بـا تـمرکز بر تولید‌ محصول‌ نهایی و تـخصص یـافتن در‌ تولید‌ آن، هزینه تمام‌شده تولید را کاهش دهند.(ملکی نژاد،1385)


2.5.  اثر اقتصاد جهانی


در دوران جدید شاهد بحث‌های علمی‌ای (بخوانید تبلیغات توجیه‌ناپذیری) در این رابطه به وجود آمده که بر مبنای مزیت نسبی در هر منطقه باید صنایع خاصی فعال باشند، این بدین معناست که هر کشوری در این تقسیم‌کار جهانی، در یک زنجیره تولید قرار می‌گیرد و اگر در این زنجیره تولید بتواند صنعت بزرگ‌تری متناسب با مزیت‌های منطقه‌ای‌اش برپا کند، گوی رقابت را از سایر رقبایش در آن حوزه ربوده است، در این مورد تحت نظر دولت هر کشور باید سیل سرمایه‌گذاری‌های داخلی و خارجی به سمت این صنعت خاص باشد.


2.6.                اثر تقاضای اشتغال


این مورد که به‌نوعی مختص ایران است، دولت خود را در برابر سیل متقاضیان کار مسئول می‌داند، درنتیجه دائم به دنبال این است تا با بزرگ‌تر کردن صنایع موجود هم تعداد افراد شاغل این صنعت را بزرگ‌تر کند و هم با بالا بردن تیراژ تولید زمینه را برای شعارهای انتخاباتی و تبلیغاتی دولت بالا ببرد، در این مدل وجود صنایع بزرگ مهم‌ترین سیاست برای رفع بیکاری است. این استدلال هرچند به‌ظاهر خیلی مسخره می‌آید ولی تجربه‌ای است که طی دهه اخیر در حوزه خودروسازی درگیر آن بودیم.


2.7.  امکان داشتن تحقیق و توسعه (R&D) بزرگ


در بنگاه بزرگ اقتصادی امکان برداشتن قدم‌های بزرگ‌تر وجود دارد، این در صورتی است که در سایر بنگاه‌ها این امکان وجود ندارد.


3. آیا این توجیهات درست است؟!


در هنگام نقد یک سیاست یک روش این است که به صورتی کاملاً سلبی تناقضات درونی آن را نشان دهید و استدلال بر اشتباه بودن آن سیاست را بر مشکلات آن استوار کنید ولی یک نوع دیگر از جنبه‌های نقدی این است که از فضای آن مسئله یا سیاست بیرون بیایید و با نکات ایجابی ناکارآمدی و غیر بهینگی آن سیاست را نشان دهید.


در ذیل به ذکر مواردی می‌پردازیم که در توجیه سیاست مبتنی بر بنگاه‌های بزرگ نیامده و در صورت نگاه به این نکات توجیهات مطروحه بی‌اساس خواهند بود؛


3.1.                شرایط اقتصاد جهانی


در اثر اقتصاد جهانی چنین ذکر شد که بر اساس مفهوم مزیت نسبی و همچنین تقسیم‌کار جهانی کمپانی‌ها تخصصی‌شده‌اند؛ در این فرآیند نیز بایستی کشور منظور سرمایه‌گذاری لازم را در توانمندی‌های محوری داشته باشد اما با فرض صحت مقدمه این استدلال که تقسیم‌کار جهانی است نمی‌توان نتیجه گرفت که باید به سمت بنگاه‌های بزرگ رفت، نتیجه منطقی این بحث کوچک‌تر شدن و تجدید ساختار بنگاه است. تخصصی کردن امور می‌تواند شکل‌های مختلفی داشـته‌ بـاشد،‌ چون: سازمان‌دهی مجدد داخلی، تمرکززدایی و انـجام‌ تـرتیباتی‌ با‌ فـروشندگان‌ بـیرونی، از طـریق‌ پیمانکاری‌ و تأمین نیاز از بـیرون. در شق آخر آن یعنی تأمین نیاز از بیرون، صنایع‌ بزرگ‌ با‌ صنایع کوچک (اغلب بسیار کوچک‌تر از آن‌ها)‌ ولی متخصص‌ در‌ قسمتی‌ از‌ عملیات تولید و فروش، وارد هـمکاری مـی‌شوند. تـغییرات مـختلفی چـون پیمانکاری، بازگشت بـه تـخصص‌های اصلی، جدا کردن و فروش بخش‌های غیر محوری و... درنهایت به کاهش‌ تنوع و کوچک‌تر شدن بنگاه‌ها انجامیده اسـت. به‌بیان‌دیگر درحالی‌که منطق حاکم، لازمه رقـابت جـهانی را واحـدهای بـزرگ مـی‌داند، شـواهد و واقعیات دلالت بر روندی مخالف آن دارد.(ملکی نژاد،1385)


درواقع نه‌تنها این بنگاه‌های بزرگ نیستند که قوام و دوام اقتصادی را شکل می‌دهند که حیات خود این بنگاه‌ها نیز به بنگاه‌های بزرگ بستگی دارد، این بدین معناست که در شرایط اقتصاد جهانی نیز تکیه سیاست‌گذاری نباید بر بنگاه‌های بزرگ شکل بگیرد چراکه مـطالعات‌ مـوجود‌ بیانگر آن است که بنگاه‌هاى کوچک نسبت به بنگاه‌هاى بزرگ با سرعت بیشترى براى‌ دستیابى‌ به‌اندازه‌ای بزرگ‌تر که احتمال بقاى آن‌ها را در صنعت ممکن نماید، رشد‌ نموده‌اند‌. به‌ عبارتى، نرخ رشد بنگاه‌هاى کوچک به‌طور نسبى از بنگاه‌هاى بزرگ بیشتر است.(فیض پور و رادمنش،1391)


3.2.                نادیده گرفتن جنبه‌های اقتصاد سیاسی


متخصصان اقتصاد سیاسی با درهم آمیختن مفاهیم ثروت و قدرت تحلیل‌های واقع‌گرایانه‌ای را در رابطه با فضای اقتصادی نشان می‌دهند، این ادبیات مفاهیمی همچون رانت مثبت و منفی را در فضای تحلیلی وارد کرده است، رانت مثبت عبارت از آن دسته از فرآیندهای لابی‌گری قانونی است که در چارچوب قانون صورت گرفته و در راستای منافع یک جناح اقتصادی و یا سیاسی فعالیتی سیاسی و اقتصادی انجام می‌گیرد، این عمل چنانکه در خارج از چارچوب قانونی و علیه قانون انجام شود، رانت منفی به آن اطلاق می‌گردد.


ازجمله مواردی که تولید رانت را در یک ساختار تشدید می‌کند، این است که در یک بخش اقتصادی شاهد انباشت فنی، مالی و اقتصادی سرمایه باشیم در چنین صورتی بخش موردنظر بارانت حاصله از قبل نیروی انسانی تحت فرمان یا ثروت موجودش در راستای حداکثر کردن سود خودش در فرآیندهای قانونی به‌وسیله لابی‌گری اعمال اراده کرده و سیاست‌ها را شکل می‌دهد، همین کار علاوه بر اینکه برای این بنگاه مفید است ولی در عوض به علت فعالیت بالای این بنگاه‌ها سازوکار قانونی کشور که استراتژی‌های کلان کشور را شکل می‌دهد به‌صورت توجیه‌کننده این بنگاه‌ها درمی‌آید و سایر بخش‌ها معطل و مغفول می‌گردد. در چنین مواردی چنانکه منافع یک سری بنگاه کوچک در تضاد با منافع بنگاه بزرگ قرار گیرد، اعمال فشار بنگاه بزرگ از طریق رانت سیاسی و یا رانت اقتصادی مانع شکل‌گیری فعالیت‌های جدید شده و ظرفیت این بخش‌ها را به سمت بازار سفته‌بازی و دلالی محصولات این بنگاه‌ها می‌برد.


بهمنی (1385) در تشریح موانع موجود در سر راه بنگاه‌های کوچک آن‌ها را به چهار دسته موانع بازاری[3]، موانع مالی، موانع عدم دسترسی به اطلاعات و موانع سایت‌های دولتی ذکر می‌کند که به ترتیب رانت اقتصادی، رانت مالی، رانت اطلاعاتی و رانت سیاسی را شامل می‌شوند.


3.3.                قانون اثرات بعیده و اثرات جانبی[4]


همیشه یک فعالیت اقتصادی در رابطه با سایر فعالیت‌های اقتصادی دارای یک سلسله نفع‌ها و ضررها است، این نفع‌ها چه در بحث شکل‌گیری روابط تولیدی و چه خود روابط تولیدی صادق است، مهم‌ترین اثری که باید در این میان موردبررسی قرار گیرد بحث هزینه‌های اجتماعی است، یعنی در کنار اثرات اقتصادی صرف باید اثرات اجتماعی (که خود این اثرات نیز پایه بحث اقتصادی هستند) موردتوجه قرار گیرد، در بحث بنگاه‌های بزرگ نیز قضیه بدین شکل است بایستی دید که چقدر تشکیل چنین بنگاه‌های بلوغ و توانمندی اقتصادی را برای جامعه ما به همراه می‌آورد تا به صورتی مستمر مردم ما در این اقتصاد فعالیت کنند، در دو اثر تجربه و سازماندهی قبل‌تر دیدیم که توجیهات بنگاه‌های بزرگ بر این بود که به‌وسیله استفاده از انباشت سرمایه حاصل از پایین آمدن هزینه متوسط در تولید انبوه و به‌کارگیری تـولیدات بـیرونی به‌عنوان داده‌های موردنیاز به‌جای درونی کردن فرآیند‌ تولید‌ آن‌ها سود اقتصادی این صنعت بالاتر می‌رود، همان‌طور که مشاهده می‌کنید، اثرات این نوع تولید در بحث هزینه‌های اجتماعی به‌هیچ‌وجه دیده نشده است.


3.4.                نقدهای فنی


با این استدلال که «هزینه متوسط به ازای هر محصول در بنگاه بزرگ پایین‌تر است پس سود بیشتر است» بنگاه‌های بزرگ توجیه می‌شوند، این استدلال دچار مشکلات اساسی است، ازجمله اینکه این اتفاق فقط در بنگاه‌های بزرگ رخ نمی‌دهد، بلکه در هر بنگاهی (حتی کوچک) رخ می‌دهد، پس این توجیه‌کننده فقط بنگاه بزرگ نیست، این در صورتی است که در صورت پدید آمدن رقابت در بین بنگاه‌های کوچک چه‌بسا امکان پایین‌تر آمدن قیمت می‌باشد.


نقد فنی دیگر در مورد بنگاه‌های بزرگ در مورد به وجود آمدن تحقیق و توسعه‌هاست، این مورد نیز به معنای این نیست که در بنگاه کوچک نمی‌توان این سیر را پیش برد، چه‌بسا با داشتن یک بنگاه دانش‌بنیان بتوان عوض داشتن تحقیق و توسعه، بحث تحقیق و توسعه را در بطن و بافت بنگاه قرارداد.


4. نتیجه


شاید بتوان به دلایلی وجود یک بنگاه بزرگ را توجیه کرد و کشور را دارای آن دانست ولی باید دانست که این‌همه کار نیست و باید هدف سیاستی را بر روی اموری قرارداد که موجب رشد بین زمانی مداوم و بی رکود در اقتصاد بشود و این کار را نمی‌توان انجام داد مگر به‌وسیله بنگاه‌های کوچک، بنگاه‌های که در آن کارآفرینی، نوآوری و تغییر فناوری، ایجاد فرصت‌های شغلی و درآمد (ملکی نژاد،1385) به‌سادگی، سهولت و دوام بیشتری صورت می‌گیرد.


 


منابع:


تحلیلی بر نقش صنایع کوچک و متوسط در توسعه اقتصادی، ملکی نژاد، امیر، 1385


بررسی موانع و مشکلات بنگاه های کوچک اقتصادی در ایران، بهمنی، محمدمهدی، 1385

توزیع اندازه بنگاه های صنایع تولی



[1] حال بگذریم که الآن همین‌ها کلنگ هم نمی‌زنند و خستگی‌شان! را در همایش‌ها به درمی‌کنند!

[2] از این هم بگذریم که یک سری سی و اندی سال پیش رفتند بالا و هنوز برنگشته‌اند!

[3] مواردی همچون رانت حاصله از انحصار، رقابت یارانه‌ای، دسترسی به مواد خام ارزان‌تر و...

[4] Externalities


  • محمد صادق ترابی فرد
۳۰
خرداد

زبان، اقتصاد! مگه میشه؟! مگه داریم!؟

مطلع

همواره در زندگی ما فرزندان حضرت آدم نکاتی وجود دارد که علی‌رغم اینکه وجود دارد ولی ما نسبت به آن‌ها التفات نداریم، در این مواقع شاید این ارتباط به علت اینکه انسان لمس زیادی با آن پدیده دارد مغفول می­ماند، اما اگر انسان نسبت به آن ارتباط‌ها در جهان هستی پی ببرد آن موقع است که اولاً به علم خود افزوده و دوم اینکه تسلط به آن پدیده خواهد داشت و آن را می‌تواند در چنبره قدرت خود بیفزاید و اینجاست که انسان جمله معروف العلم سلطان را با پوست و گوشت درک خواهد کرد. این ارتباط‌ها همواره در دایره‌ای بزرگ‌تر از وجود انسان به نام دایره مجهولات هستند و خواهند بود تا تابع رشد انسان را مقید به خود کنند، پس تا اینجای بحث به این رسیدیم که این مجموعه شناخت‌ها انسان را قدرتمندتر می‌کند چون شناخت هر ارتباط در عالم هستی شناخت یک ابزار است برای رشد و پیشرفت. شناخت هر ارتباط هم شاید در قدم اول به علت نویی برای همگان جالب باشد ولی همین جالب بودن باید منشائی بشود برای عمل.

جوامع زبان دارند

بحث ما در ارتباط شناسی بین دو مقوله زبان است و اقتصاد! درست می‌خوانید، زبان و اقتصاد، قبل از اینکه بحث را بازتر کنم باید چند پیش‌فرض واقعی را به خواننده محترم متذکر شوم، اول آنکه در صحبت بر سر هر پدیده انسانی از جمله اقتصاد باید به این نکته توجه کرد که این پدیده، پدیده‌ای اجتماعی است و شناخت این پدیده بدون شناخت پیش‌زمینه اجتماعی آن به‌نوعی مهمل‌گویی است، از این حیث نوع ورود به بحث ما از منظر اجتماع­شناسی و فرهنگ شناسی است و این مسئله را از این حیث مورد مداقه قرار می‌دهیم، خواننده شاید در حین مطالعه به این فکر کند که این متن چه ربطی به اقتصاد دارد، جواب اینجاست که اقتصاد ماهیتش در یک بستر اجتماعی معنا می‌شود و فهم آن منوط به فهم اجتماع و فرهنگ است، یک‌زبان هم جزئی از این فرهنگ است که تأثیرش کم نیست، زبان همه‌چیز نیست ولی خیلی چیزهاست. دوم اینکه برای بحث در مورد زبان در دو سطح می‌تواند مطالعه و بررسی داشت یکی این‌که بیاییم و تمایز قائل بشویم بین نخبگان و عامه مردم تا بتوان گستره اثر این مسئله را موردسنجش قرار دهیم که البته دقت ما در این نوشتار بیشتر بر مسئله نخبگان و تصمیم سازان جامعه است که با درهم‌تنیدگی­ای که با بدنه مردم دارند قسمتی از این تحلیل را به مردم نیز برمی‌گرداند و دوم نوع اثرات یک‌زبان بر یک فرهنگ را موردبررسی قرار دهیم تا بتوانیم این گستره را مورد قضاوت قرار دهیم و سومین نکته که باید توجه کرد این است که اقتصاد را نباید یک علم ارزش خنثی و جهان‌شمول تصور کرد بلکه بایستی آن را متأثر از نظام ارزشی فرد یا افرادی که آن را مورداستفاده قرار می‌دهند یا آن را تحلیل می‌کنند باید دانست. همچنین اقتصاد را در هر بوم باید نسبت به هربوم دیگر متایز دانست، چه آنکه الگوی توسعه کره­ای با الگوی توسعه ژاپنی فرق دارد.

زبان ابزار دانایی است

تحلیل خود را با این سؤال شروع می‌کنم: آیا شما قادر هستید به چیزی که کلمه‌ای از آن در ذهن شما نیست فکر کنید؟ جواب: خیر چون وقتی از یک شیء کلمه‌ای در ذهن ما نباشد تصور آن نیز برای ما دشوار است، یا اگر تصور باشد ما قادر به این نخواهیم بود که با این کلمه‌ی نداشته گزاره تولید کنیم، وقتی گزاره نباشد ربط دادن آن‌ها هم محال است پس فکر کردن محال است، نقد این جواب این است که: بلی در مواردی می‌توان این مورد را نقض کرد، آن‌هم در مورد رنگ‌ها، بوها و... این مورد صادق است، پس ما می‌توانیم به‌وسیله «احساسی» که نسبت به اشیا داریم، فکر کنیم، سؤال شماره دو: گیریم شما برای شیء موردنظر کلمه‌ای وضع کرده‌اید، آیا قادر هستید بدون وجود ساختاری مشخص با آن کلمه فکر کنید؟ جواب مشخص است. حال سؤال سوم را می‌پرسم: گیریم توانستید احساس‌ها را در قالب ساختاری شخصی قرار دهید؛ آیا شما قادر هستید احساس خود را منتقل کنید و در جامعه زندگی کنید؟ جواب بازهم مشخص است.

دانایی در همه زبان­ها هست

حال این سه سؤال را گوشه ذهنتان نگه‌دارید و به این نکات فکر کنید:1) مردمان سیبری برای مصداق برف ده‌ها واژه دارند که در هیچ جای دنیا این‌گونه نیست، اعراب بیابان‌گرد هم برای مصداق شتر ده‌ها واژه دارند که بازهم در هیچ جای دنیا این‌گونه نیست، 2) مردمان شمال شرقی استرالیا برای توصیف جهات به‌جای واژگان چپ، راست، عقب و جلو از علائم جغرافیایی استفاده می‌کنند، یعنی آن‌ها نمی‌گویند پسر الآن در سمت چپ خانه است، بلکه میگویند پسر الآن در جهت شمال شرقی خانه است، با این وضع اگر شما سه تصویر یک بچه، یک جوان و یک پیرمرد را به سه فرد فارسی‌زبان، انگلیسی‌زبان و همان مردم استرالیایی بدهید و بگویید آن‌ها را مرتب کنند، نتیجه این خواهد بود؛ فارسی‌زبان تصاویر را از راست به چپ مرتب می‌کند، انگلیسی‌زبان آنان را از چپ به راست و ولی فرد استرالیایی آن‌ها را از شمال به جنوب مرتب می‌کند! 3) بسته به نوع بوم، نوع تفکر هم در مناطق مختلف فرق می‌کند؛ تا حال کسی فیلسوف مشهور کرد نمی‌شناسد (البته همیشه مواردی استثنا وجود دارد که آن‌هم به قدرت فلاسفه دیگر مناطق نیست) در عوض این مردمان در موسیقی و شعر و هنر ویژگی‌های خارق‌العاده دارند، بسته به همین موارد نوع کلمات هم در این مردمان کمتر فلسفه مآبانه است.

نادانان بی­زبان هستند

در بالا به برخی از جوانب و حواشی که یک‌زبان دارد اشاره شد، بااین‌وجود خوب است به مزایایی که آموختن یک زبان دارد اشاره‌کنیم: نخست اینکه با آموختن یک زبان راه جدیدی برای تجربه خلقت برای شما پدیدار خواهد شد، به این فکر کنید که با آموختن یک زبان جدید می‌توانید جنبه‌های جدیدی از دنیا را بشناسید و حس کنید، مثلاً دقت نظری که زبان عربی برای توصیف حالات مختلف انسانی دارد را با عمق نظری که یک زبان فلسفه مآب دارد وقتی کنار هم قرار دهید، یک نظام تحلیلی خوب برای بررسی دقیق و تا ریز جزئیات حوزه انسان‌شناسی خواهید داشت، یا مثلاً در علوم تجربی وقتی شما انواع باران را در یک زبان شناختید حس شما نسبت به جزئیات علمی در حوزه جغرافیا و آب‌وهوا فرق خواهد کرد، یک زبان جدید یک از شمال به جنوب دیدن جدید در تحلیل شماست و به شما وسعت علمی می‌دهد، چه در حد الفاظ چه در حد ساختارهایی که یک زبان دارد. با این توصیفات یک نخبه اقتصادی علاوه بر مزایا و محاسنی که فرصت ارتباط با سایر مردمان دنیا برای او با این کار پدید می‌آید این پختگی فکری هم به یاری او خواهد آمد.

­بی­زبان­ها احمق هستند

حال که این حسنات را کنار هم قرار می‌دهیم می‌بینیم همه زبان‌ها، زبان علم[1] هستند، با مرگ یک زبان گوشه‌ای از تجربیات ارزشمند بشری از بین خواهد رفت و این مسئله علم انسان‌ها را دچار خدشه می‌کند، علاوه بر این با اضمحلال یک‌ زبان توانایی درک محیط توسط افراد همان زبان در آن منطقه جغرافیایی از بین خواهد رفت، مردمی که زبانشان تغییر کرده شیوه به ثبات رسیدهای از تعامل با محیط خود و مردمان خود را از دست می‌دهد، این تغییر شاید حس نشود و در ملل دنیا به‌صراحت مشاهده نشود ولی این نکته را به عینه قابل‌مشاهده است که ملت‌هایی که زبان دوم و رسمی غیربومی دارند یا زبان گذشتگان خود را ازدست‌داده‌اند ژن اجتماعی خوبی ندارند و تمایل به تمدن سازی که به‌عنوان یکی از مؤلفه‌های اصلی رشد اجتماعی است ندارند، هیچ‌کس از هند یا پاکستان یا الجزایر یا کشورهای آفریقایی که یا زبان دوم اختیار کرده‌اند یا زبان گذشته و بومی خود را ازدست‌داده‌اند انتظار تحول جهان و ایفای نقش اساسی در بین سایر ملل را ندارد، پس آن‌ها ملت‌هایی مترقی نخواهند شد. این ملت‌ها هستند ولی مریض‌اند، بی‌آنکه خود بدانند.

احمق­ها منزوی هستند

در اجتماعی هم که نخبگان و تصمیم سازانش زبان ملی خود را زبان علم نبینند نمی‌توان امید زیادی به پیشرفت و ترقی داشت، چه آنکه در دوران بیسوادانه حاضر ما، آقایان ضرب‌المثل و شعر و تمثیلات زبان فارسی را علمی نمی‌دانند! در میان نخبگان هر جامعه اگر این فکر تولید شد که علم باید تکیه‌بر یک زبان و بر یک نوع اندیشه! دارد امید به تصمیم‌سازی نیست، امید به تقلید و میمون بازی است. نگارنده از این بیم ندارد که اندیشمندان جامعه برای علم جویی زبان‌های تازه بیاموزند ولی بیم آن را دارد که زبان انگلیسی‌زبان دوم ما بشود و آنگاه است که تصورات ذهنی ما، فکر ما و تجربه بومی ما، از بین خواهد رفت، کلمات و ساختارهای زبانی بومی ما دچار آسیب میشود و آنگاه است که باید روز از نو روزی از نو، آرمان‌های تمدنسازانه ما از بین خواهد رفت و آنگاه خواهد بود که ما منزوی خواهیم شد، انزوا به این نیست که چهار صباحی رابطه اقتصادی نداشته باشیم، آنگاه خواهد بود که تبدیل به یک ملت بی‌هویت و ناشناس و بورکینافاسو مسلک بشویم.

منزوی­ها اقتصاد ندارند

تا بدین­جا به این نتیجه رسیدیم که یک ملت بی­هویت، جامعه و فرهنگ ندارد، بی­زبانی او را بی هویت میکند، انسان بی­هویت نیز بی­فکر است، انسان بی­فکر هم تصمیم­های غیرعقلایی می­گیرد­، او فن تعامل با دنیا و منطق را بلد نیست، چون فکر و هویت ندارد، همین شکل اجتماعی بد، یک اقتصاد بد را نیز برای او شکل میدهد.

نتیجه اخلاقی این بحث تنها این می­تواند باشد که در جامعه ایرانی باید تقلید از غرب و این میمون­بازی­ها را کنار بگذاریم و خودمان با تکیه بر زبان و اندیشه و فرهنگ خودمان جامعه خودمان را بسازیم. بهترین راه برای این هویت بخشی جنبش علمی اندیشمندان است که به ما هویت میدهد.

 



[1] تازه این جدای از جنبه­های آکادمیک قضیه است که به عقیده نگارنده این نگاه که علم را محصور در جنبه­های آکادمیک بدانیم نگاهی غلط است.


  • محمد صادق ترابی فرد
۳۰
خرداد

نوشتار زیر یک سری توصیه هاست برآمده از تجربه شخصی حقیر در انتخابات هفت اسفند...

نماینده مجلس باید استراتژیست باشد

ماه‌ها پیش قبل از شروع انتخابات هفت اسفند در حال مطالعه در مورد رابطه مجلس و اقتصاد مقاومتی بودم تا بتوانم نماینده‌ای انتخاب کنم که به درد پازل معضلات کشورم بخورد، طبیعتاً قدم اول این بود که سروقت قانون اساسی که قانون مادری برای سایر قانون‌هاست بروم تا وظیفه‌های یک نماینده را آن‌طور که قانون تعریف کرده بشناسم، اما باکمی توجه به این نکته رسیدم که همه مواردی که در رابطه با نماینده مجلس شورای اسلامی قانون اساسی تعیین کرده به‌نوعی ابزار برای کار یک نماینده است، یعنی هر دو نوع ابزار قانون‌گذاری و نظارت (با جزئیاتشان) هر دو ابزاری برای پیشبرد یک کار و یک هدف هستند که سایر اصول قانون اساسی آن‌ها را مشخص کرده‌اند، نماینده باید بتواند با ابزارهای صریح این‌چنینی و ابزارهای غیرصریحی مانند لابی‌گری یک سری اهداف را محقق کند؛ اما در این میان ابزار اصلی نماینده که قانون‌گذاری باشد برای بنده خیلی مهم به نظر آمد، برای من قانون‌گذاری به‌مثابه یک استراتژیست بودن است، استراتژیست هم یعنی کسی که طراحی زمین بازی را بلد است، با خصوصیات مورد کارش آشناست و بهترین زمین بازی را برای رسیدن به هدفی مطلوب طراحی می‌کند.

برای مصداق یابی و انتخاب گزینه اصلح مجبور بودم تا یک دسته‌بندی نسبت به سنخ افرادی که نماینده می‌شوند داشته باشم، معمولاً نماینده‌ها سه دسته هستند؛ یک دسته آن‌ها که فقط به فکر منافع خود هستند، چنین نمایندگانی اکثراً تک دوره‌ای هستند و پس از دوره نمایندگی مجموعه اقتصادی‌ای که برای خود در این دوره از طریق رانت به دست آورده‌اند کار می‌کنند، دسته دوم آن دسته از نمایندگانی هستند که حتی در دوره نمایندگی هم فراموش نکرده‌اند هنوز انتخابات تمام‌شده است، اینان انتخاباتی می‌اندیشند و دائم در پی چانه‌زنی برای کشیدن بودجه به سمت حوزه انتخابیه خود هستند (البته ناگفته نماند که همه انتخاباتی فکر نمی‌کنند، ولی بازهم اقتصاد را انتخاباتی می‌کنند)، دسته سوم هم کسانی هستند که وقتی انتخاب می‌شوند دقیق می‌دانند که برای تصمیم‌سازی برای یک ملت انتخاب‌شده‌اند و در جایگاه چارچوب سازی برای یک کشور هستند. کمکم داشت ایام انتخابات نزدیک می‌شد و ناچار بودم یک گزینه مناسب انتخاب کنم، خب با این مقدمه‌ها باید یک سری شاخص طراحی می‌کردم؛ شاخص اول این بود که زمین‌بازی بلد باشد بچیند، استراتژی است باشد، نماینده‌ای که تنها دغدغه‌اش آسفالت و پل شهرش باشد، نماینده نیست، نماینده خوب می‌داند که در مقام نظر دادن درباره یک کشور یا حداقل یک منطقه وسیع است پس دو سه مرحله قبل‌تر از معضل را می‌بیند یا برای درمان یک درد فقط به زخم نگاه نمی‌کند، شاخص دوم این بود که دید جهانی داشته باشد، نماینده‌ای که افق دید مردم یک شهرستان را به یک دنیا باز کند، نماینده‌ای که برای رأی آوردن به قومیت‌ها تکیه می‌کند نماینده نیست، نماینده‌ای که در تصمیم‌گیری‌هایش منافع ملی را لحاظ نکند نماینده نیست، نماینده خوب این را می‌داند که در نهادی قرار دارد که بر بسیاری از مناسبات جهانی تأثیر می‌گذارد، ویژگی بعدی این است که یک نماینده خوب سیاست را فدای اقتصاد نکند، این مملکت به‌اندازه کافی چوب حزب‌بازی و عدم توافق و تفاهم عمومی بر اقتصاد را خورده، نماینده باید در مجلس پیش از آنکه حزبی بیندیشد مردمی بیندیشد، ویژگی بعدی این بود که نماینده باید اولویت‌ها را بفهمد، هر خوبی هر زمان خوب نیست، اولویت فعلی کشور اقتصاد است باید آستین‌ها را بالا زد و جای نفوذها را گرفت.

 شاخص بعدی آدم متدین باشد: آدم غیر متدین در کوران حوادث فاسد و قدرت‌طلب می‌شود و به نهادهای قدرت و ثروت بسته می‌شود، ظلم‌ستیز باشد هر جای دنیا که باشد که این عقلانی است، طرفدار حقوق محرومین باشد چراکه اساساً کاراترین سیاست اقتصادی سیاستی است که بر اساس این قشر بسته شود، چراکه اجرای سیاست در این قشر و بالا بردن رفاه آن قشر کف رفاه جامعه را بالا می‌برد به خاطر اینکه اولاً با بالا رفتن سطح معیشت پایین‌ترین دهک سطح جدیدی از سطح معیشت برای بالاترین دهک جامعه رقم میزند و برعکس این رابطه برقرار نیست دوما جمعیت بالایی دارند و تأمین معیشتشان عناصر جدید فعال اقتصادی به آن اضافه می‌کند،...قانونی که پولداران را پولدار‌تر کند، قانون مملکت اسلامی نیست، طرفدار حق باشد این در برابر کسی است که همه‌چیز را حق مردمان حوزه انتخابیه خودش می‌داند چراکه مخالفت با عدالت دودش در چشم همه می‌رود.

استراتژیست­ها تحرک ایجاد میکنند

تا اینجا یک نماینده نسبتاً خوب را پیداکرده بودم ولی همه راه را نرفته بودم، برای نماینده شدن استراتژیست بودن کافی نبود، نماینده باید انقلابی باشد او باید زمینه ورود ایده‌های انقلابی به جامعه باشد، پایبند به عنصر حرکت باشد، انقلابی و حرکت زا باشد، حق‌گو باشد، یک نماینده انقلابی جوان گرا نیز هست، او خوب می‌داند که در طی دوره خدمتش باید چند جوان را تربیت کند.

این اقتصاد نیاز به درک دارد

تا اینجا به این رسیده بودم شهر من نیاز به یک «استراتژیست انقلابی» دارد و تا اینجا شاید همه‌چیزتمام شده بود ولی بازهم برای محکم‌کاری گفتم همه این‌ها که برای روی کاغذ بود، اقتضائات واقعی کشور من هم باید موردتوجه قرار می‌گرفت، برای همین نگاهی هم به واقعیت اقتصادی کشور کردم، اقتصاد کشور من عبارت است از یک انباشت غیرمنطقی سرمایه (به معنای عامش اعم از انسانی و غیرانسانی) در یک بروکراسی فربه دولتی و شهرهای مصرفی و بی‌مصرفی همچون تهران، اصفهان و...که هزینه اجتماعی‌شان هر سود خالصی را که تولید کند از بین می‌برد، اقتصاد کشور من اقتصادی متمرکزشده با سیاست‌گذاری‌های مریض، دستوری و از بالا به پایین است، اقتصاد کشور من در یک‌کلام مردمی نیست، برای همین نیاز بود تا به این مسئله هم‌فکر کنم برای همین با کاندیدای مدنظرم شروع به گفتگو درباره این مسائل کردم، سعی کردم تا علاوه بر رسوخ این اندیشه‌ها به او، به او متذکر شوم که هر مقام و مسئولیتی یک رسانه است، سعی من بر این بود تا مسائل و مشکلات کشور را متوجه او کنم تا اگر روزی نماینده شد به این مسائل توجه کند، من اسم این کار را گذاشته بودم «حلقه‌های نفوذ متقابل» ایده، ساده و بدیهی بود، هر شخص نسبت به جامعه و مسئولین جامعه خود مسئولیت دارد و مسئولیت او در این است که به مسئولان مشورت خوب بدهد، این در برابر نفوذی بود که دشمنان این ملت سعی در رسوخ آن هستند، آنان سعی‌شان این است که مسئولین ما آن‌گونه که آن‌ها دوست دارند، فکر کنند، خب باید چه کرد؟ آیا راهی جز این بود که ما تفکر انقلاب اسلامی را در بدنه مسئولین کشور به‌وسیله گفتگو وارد کنیم؟!

استراتژیست با زمین بازی­­اش تعامل میکند

کار را از این هم فراتر بردم، سعی کردم تا تحت همان پروژه حلقه‌های نفوذ متقابل از بلندگوی رسانه‌ای آن کاندیدا استفاده کنم و پیامم را به گوش مردم برسانم برای همین کانال تلگرامی او را در دست گرفتم و نسبت به تحلیل وضعیت شهر در نسبت با اقتصاد مقاومتی مطالبی چند بنویسم، همان‌جا بود که به تجربیات خوبی دست پیدا کردم، نخست این بود که اولاً سواد اقتصادی مردم ما پایین است، دوما آن‌ها اهل تحلیل نیستند، در موردمطالعه من مردم قومی می‌اندیشند و تصحیح آن مهروموم‌ها مشقت می‌طلبد، تجربه‌های دیگری هم‌کسب کردم که اینجا جای باز کردن آن‌ها نیست، همین کانال تلگرامی بعدها منشأ یک ایده بسیار زیبا شد، همان کانال را تبدیل به یک کانال اقتصاد مقاومتی منطقه‌ای کردم و در آن علاوه بر بالا بردن سواد اقتصادی مردم سعی می‌کردم برای مشکلات شهر از منظر اقتصاد مقاومتی جوابی درخور و بومی پیدا کنم، این ایده‌ای بود که در صورت گسترش و ارتباط‌گیری کانال‌ها توانایی ایجاد «اتحادیه‌های اقتصاد مردمی» در مناطق مختلف را فراهم می‌آورد، اتحادیه‌هایی مردمی­ای که سرمایه را به بخش تولید هدایت می‌کرد و مردم را برای ایفای نقش در اقتصاد توانمند می‌کرد، تکیه من در کانال بر سه قشر، جوانان، زنان و کارآفرینان بود، این ایده درواقع تلاش ضعیفی بود در برابر این معضل بزرگ اجتماعی ما که مسئولین تهران نشین را از واقعیت مسئله دور می‌کرد، ارتباط با مردم را به انتخابات بعدی موکول می‌کرد و مفاهمه و توافق و تفاهم بین مسئولین و مردم را از می‌برد، نماینده ما یک وجه اصیل علمی را ندارد و آن مطالعات میدانی و رصد و تحلیل درصحنه است، به خاطر همین قوانین او ارزش پایینی دارند. چه خوب میشد که نمایندگان ما علاوه بر وظیفه قانونگذاری وظیفه هدایت جریان توده مردمی که از آنها حمایت کرده­اند بر عهده بگیرند و از آنها استفاده میکردند.

اینجا برمی‌گردیم به اصل بحث؛ تلاش من، روی این بود که اقتصاد مقاومتی درصحنه اقدام و عمل بیاید و در این مسیر هر چه کردم توفیق الهی بود، ولی شاید برای خواننده گرامی این سؤال پیش آید که کجای این تحلیل‌ها اقتصاد مقاومتی بود؟ جواب اینجاست که تعریف اصلی اقتصاد مقاومتی در این است عناصر نظام اقتصادی آن‌قدر باهم باشند که هیچ ضربه‌ای نتواند آن را به بحران ببرد، برای حرکت به این سمت باید در دو جهت کارکرد، یکی انسان‌های موفق در این عرصه تربیت کرد و دیگری اینکه ساختارهای ضربه‌پذیر اقتصاد را اصلاح کرد و این ساختارها نیاز به فکر و ایده جدی دارد.

نماینده مجلس باید علاوه بر اینکه از بالا زمین بازی را میچیند باید با زمین بازی خود تعامل داشته باشد و به نوعی با کشاندن مردم در وسط صحنه زمین بازی را شکل بدهد.


  • محمد صادق ترابی فرد